بایگانی برچسب: s

کسب ۳ امتیاز شیرین برای گازال:تربیت بندرعباس ۴ تایی شد

از هفته بیست و پنجم مسابقات لیگ برتر استان،روز جمعه ۹۱/۱۲/۱۸،تیم گازال جناح میزبان تربیت بندرعباس بود.بازی رفت این دو تیم با برتری تربیت بندرعباس صورت گرفته بود.محمد دوحرف،زبیر ایوبی،ناصر خدمتگر،عبدالله صحرامنش ،یونس رحیمی از غایبان گازال در این دیدیار بودند و با ترکیبی جوان تر به میدان رفتند.این بازی با تاخیر ۲۰ دقیقه ای،راس ساعت ۱۵:۲۰ آغاز شد که دلیل آن آماده نبودن تیم تربیت بندرعباس بود.از ابتدای مسابقه گازال بازی بهتری را ارائه کرد که در دقیقه ۹ بازی،نظام محمودی با شوتی زیبا،گلی زود هنگام را برای گازل به ثمر رساند.اما ده دقیقه بعد باز هم نظام محمودی با شوتی سرکش از پشت محوطه ۱۸ قدم توپ را به زاویه دروازه تربیت زد تا دومین گل خود و گازال را در این مسابقه بزند.

در ادامه بازی حملاتی از سوی دو تیم شاهد بودیم که نتیجه ای نداشت.بالاخره با پاس استثنایی علی باقری و فرار مهاجم گازال،فرشید نگارانی سومین گل گازال را به ثمر رساند.نیمه اول حمله خطرناکی از سوی تربیت انجام نشد و بازی در دستان تیم میزبان بود.

برتری ۳-۰ گازال باعث شد تا ۳۰ دقیقه ابتدایی نیمه دوم بازی کسل کننده ای از سوی دو تیم شاهد باشیم.کادر فنی گازال نیز با انجام تعویض هایی بازیکنان جوان خود را به میدان فرستادند و باعث شد باز هم بازیکنان گازال حملات خود را آغاز کنند و چندین موقعیت مسلم گل زنی به هدر رفت.تا اینکه علی باقری با شوتی محکم توپ را به کنج دروازه تربیتی ها زد و چهارمین گل بازی به ثمر رسید.گازال با کسب این ۳ امتیاز به رده چهارم جدول صعود کرد.

پایگاه خبری باشگاه فرهنگی ورزشی گازال جناح

نامه ای که باعث برکناری دستجردی شد

نامه ای که دکتر باقر لاریجانی رئیس دانشگاه علوم پزشکی تهران چند هفته قبل به دکتر دستجردی وزیر وقت بهداشت نوشته بود، منجر به برکناری وزیر شد!

به گزارش بی کلک به نقل از عصر ایران، ماجرا از این قرار بود که محمود احمدی نژاد، از مدت ها قبل بر وزیر بهداشت فشار می آورد که دکتر باقر لاریجانی را از ریاست دانشگاه علوم پزشکی تهران و شورای سیاست گذاری وزارت بهداشت درمان و آموزش پزشکی برکنار کند.
وقتی باقر لاریجانی در جریان این فشارها قرار گرفت ، طی نامه ای به وزیر از وی خواست با کناره گیری اش موافقت کند ولی وزیر نامه او را با خطاب قرار دادن باقر لاریجانی به عنوان “برادر گرانقدر جناب آقای دکتر لاریجانی” چنین پاراف کرد که برغم فشار مدیریت اجرایی کشور برای تغییر ریاست دانشگاه ، وی این تغییر را به صلاح “نظام سلامت” نمی داند.

در پی این نامه نگاری ، احمدی نژاد نیز که از انتقادات وزیر بهداشت درباره عدم تخصیص ارز به دارو ناراحت بود ، تصمیم به برکناری تنها زن هیات وزیران گرفت و در نامه ای که حتی اشاره ای به وحید دستجردی نشده و از وی تشکری هم نشده بود ، دکتر محمدحسن طریقت منفرد را به عنوان سرپرست وزارت بهداشت ، درمان و آموزش پزشکی منصوب کرد.

متن نامه لاریجانی و پاراف وحید دستجردی به شرح زیر است:

بسم الله الرحمن الرحیم

حضور محترم سرکار خانم دکتر وحید دستجردی
وزیر محترم بهداشت درمان و آموزش پزشکی

سلام علیکم

توفیق خدمت در عرصه مسئولیت اجرایی دانشگاه علوم پزشکی تهران طی سالیان متمادی گذشته از الطاف بزرگ الهی نسبت به اینجانب بود که زبان از عهده شکرگزاری آن قاصر است.

از آنجا که علی رغم تمامی تلاشی که جنابعالی برای ثبات مدیریتی این مجموعه به عمل آوردید، تدبیر دیگری برای اداره این نهاد علمی ارزشمند در نظر گرفته شده است، ضمن سپاس و عرض تسلیم در برابر تقدیرات الهی و با رخصت از سرکارعالی به عنوان وزیری پرتلاش، ارزشمند و خستگی ناپذیر که توانستید الگویی موفق از مدیریت کلان در عرصه سلامت را در کشور ارائه نمایید و با توجه به شرایط، مسئولیت اداره دانشگاه علوم پزشکی تهران و شورای سیاست گذاری وزارت بهداشت درمان و آموزش پزشکی را به همکاران محترم دیگری که مجموعه را اداره خواهند کرد می‌سپارم.

طی سالیان همکاری در قالب مسئولیت دانشگاه علوم پزشکی تهران و شورای سیاست گذاری وزارت بهداشت درمان و آموزش پزشکی، تلاش های زیادی برای ارتقای آموزش و پژوهش و ارتقای خدمات سلامت توسط همکاران محترم دانشگاه علوم پزشکی تهران، ستاد وزارتی، دانشگاه های علوم پزشکی کشور و همکاران شورای سیاست گذاری به عمل آمد.

بدون تردید این تلاش ها بدون هدایت الهی و عنایات حضرت حجت(عج) و حمایت و هدایت حضرتعالی به بار نمی نشست. لذا ضمن تشکر از همه همکاران محترم به خاطر همراهی مسئولانه و مشارکت دلسوزانه در پیشبرد این خدمات از همراهی و هدایت سرکار عالی تشکر می کنم.

در خاتمه از اینکه در جریان امور اجرایی حسب شرایط کاری و لغزش های فردی ممکن است خاطر سرکار عالی و یا همکاران عزیز را مکدر کرده باشم عذر خواهی می کنم و از خداوند بزرگ برای شما و دیگر همکاران محترم توفیقات روز افزون و سلامت آرزومندم.

دکتر باقر لاریجانی
رییس دانشگاه

پاسخ وزیر وقت بهداشت نیز به این شرح بود:

بسمه تعالی

برادر گرانقدر جناب آقای دکتر لاریجانی

با سلام و احترام

دستاوردهای سالهای اخیر وزارت بهداشت در عرصه های مختلف محصول همدلی، هماهنگی و همکاری مدیران مجموعه بوده است. بنده اصرار دارم که این مجموعه مدیران بالاخص حضرتعالی تا پایان مسئولیت اینجانب با وزارت بهداشت همکاری نمایید.

اینجانب فشارهای وارده از جانب مدیریت اجرایی کشور برای تغییر ریاست دانشگاه علوم پزشکی تهران را که به تعبیر مقام معظم رهبری نماد آموزش عالی کشور است به مصلحت نظام سلامت نمی دانم و بر اساس شناخت بیش از سه دهه از جنابعالی اطمینان دارم که سکان کشتی علم و دانش بدست شخصیتی مدیر، دانشمند و امین سپرده شده است. بر این اساس از جنابعالی می خواهم به همکاری خود تا پایان دوران مسئولیت اینجانب ادامه داده و رسالت خطیر هدایت عرصه دانشگاه را همچنان تقبل فرمایید.

بی کلک

جوانان گازال برای کسب جواز بازی فینال چهارشنبه عازم بندرعباس خواهند شد

تیم جوانان گازال که پس از شکست صنعت برق بندرعباس در خانه چشم امید به بازی فینال و قهرمانی لیگ جوانان استان دوخته اند عصر چهارشنبه عازم بندرعباس خواهند شد.
البته قرار بود این تیم صبح چهارشنبه به بندرعباس برود تا عصر همان روز در آن شهر یک جلسه تمرین برگزار کنند اما سرپرست این تیم اعلام کرد با توجه به اینکه فصل امتحانات است نظر کادر فنی برای برگزاری تمرین در بندرعباس عوض شدو انشاءالله رأس ساعت ۱۷روز چهارشنبه از جناح به مقصد بندرعباس حرکت خواهیم کرد و پس از استراحت ، عصر پنجشنبه بازی را انجام داده و بلافاصله به جناح باز خواهیم گشت.
آقای فقیه گفت این بازی در زمین اختصاصی تیم اروند بندرعباس(سورو-بالاتر از اسکله شهیدباهنر)برگزار خواهد شد.

پایگاه خبری باشگاه فرهنگی ورزشی گازال جناح

حریف جوانان در نیمه نهایی مشخص شد..

جوانان گازال که با صعود به نیمه نهایی امیدوارند تا بتوانند اولین جام استانی خود را بدست بیاورند بی صبرانه در انتظارند تا در بازی نیمه نهایی به نبرد سرنوشت بروند.
روز جمعه تکلیف گروه غرب استان هم مشخص شد و در آن گروه صعود تیم برق بندرعباس بعنوان تیم اول گروه قطعی شد. این درحالی است که جوانان در گرووهشان دوم شده اند و بنابراین حریف جوانان گازال، برق بندرعباس خواهد بود.
اولین بازی دو تیم در ورزشگاه گازال برگزار خواهد شد . با تو جه به اینکه فعلاً تاریخ این بازی اعلام نشده به محض مطلع شدن از تاریخ این بازی به اطلاع عموم علاقمندان خواهیم رساند.

پایگاه خبری باشگاه فرهنگی ورزشی گازال جناح

برنامه iOS فیس‌بوک به روز شد

فیس بوک یک به‌روزرسانی برای برنامه iOS خود منتشر
نموده که به گفته خودش سرعت ۲ برابر نسبت به نسخه قبل دارد. حتما می‌پرسید دلیل این
افزایش سرعت چیست. این برنامه به جای آن که حاوی محتوای HTML5 باشد، حالا کاملا
محلی شده است.

در میان به‌روزرسانی‌های مختلف اعمال شده در این اپ،
قابلیت پیمایش سریع‌تر در News Feed، دسترسی به اعلان‌های جدید بدون نیاز به رفرش،
رابط کاربری ساده‌تر و زیباتر برای تصاویر و صفحات تایم‌لاین پروفایل مخصوص آیپد
دیده می‌شود. همه این‌ها به برنامه‌ای که بسیاری از ما مرتبا از آن استفاده می‌کنیم
اضافه شده‌اند. شما می‌توانید این برنامه را از آیتونز دانلود کنید.

لینک دانلود نسخه iOS نرم‌افزار Facebook از iTunes

یاقوت

تاریخ بازی معوق هفته ششم از سوی هیأت فوتبال اعلام شد

بازی فی مابین گازال جناح و ستارگان بستانو که قرار بود سه شنبه انجام شود بدلیل بارندگی لغو شد. با هماهنگی هیأت فوتبال و مسئولین زمین چمن ورزشگاه گازال قرار شده تا بازی معوق بین گازال و ستارگان بستانو در روز پنجشنبه ۹۱/۹/۲برگزار شود. از عموم علاقه مندان دعوت می شود تا فردا با حضورشان به تماشای این بازی بپردازند….

پایگاه خبری باشگاه فرهنگی ورزشی گازال جناح

بازی گازال لغو شد

 

از هفته ششم لیگ ممتاز استان تیم گازال جناح میزبان ستارگان بستانو بود که این دیدار به علت بارش باران و نامطلوب بودن چمن استادیوم گازال بازی لغو و به روز دیگری موکول شد.

درگر بازی های این هفته::

آرش مبناب – کشاورز سعید میناب   دوشنبه

آوای حدید میناب – زرین دشت لمزان  سه شنبه

امید درگهان – تربیت بندر عباس سه شنبه

جبل بر بندر عباس – سیبه کوخرد(به دلیل بارندگی لغو شد)

استقلال میناب – هدف مینا نخل چهار شنبه

 

 

پایگاه خبری باشگاه فرهنگی ورزشی گازال جناح

راز جنایت هولناک واحد ۱۳ در تهران فاش شد

کارآگاهان پلیس آگاهی یک زن و دو مرد متهم به قتل مردی جوان را دستگیر کردند.

به گزارش ایسنا، ماموران کلانتری ۱۶۴ قائم در ساعت ۳:۱۵، روز ۲۵ مهرماه از طریق مرکز فوریت‌های پلیسی ۱۱۰، از وقوع یک فقره درگیری در بلوک سوم یک مجتمع مسکونی در خیابان ازگل، خیابان صدرنژاد با خبر شدند که با حضور مأموران کلانتری و انجام بررسی های اولیه جسد فردی به هویت «داریوش – ص» ۳۴ ساله در واحد ۱۳ مجتمع کشف شد و تحقیقات اولیه از افراد حاضر در منزل که دو مرد و یک زن به هویت‌های «نسرین – م» ۴۳ ساله، «احد – ح» ۶۰ ساله و «حمید – ک» ۲۵ ساله بودند، بیانگر این بود که متوفی تعادل خود را از دست داده و به علت اصابت سر به زمین جان خود را از دست داده است.

با اعلام خبر فوت مشکوک به قاضی کشیک ویژه قتل و پلیس آگاهی، عوامل تشخیص هویت و تیم بررسی صحنه اداره دهم پلیس آگاهی تهران بزرگ در محل حاضر و در بازرسی از محل، علاوه بر کشف موادمخدر از نوع شیشه و همچنین مشروبات‌الکلی، یک ملحفه‌ خونی را در کمد چوبی یکی از اتاق‌ها کشف کردند.

با تشکیل پرونده مقدماتی با موضوع فوت مشکوک و اظهارات همسایگان در خصوص درگیری متوفی با افراد حاضر در واحد ۱۳، پرونده به دستور بازپرس شعبه اول دادسرای امور جنایی تهران برای انجام تحقیقات تخصصی در اختیار اداره دهم ویژه قتل پلیس آگاهی تهران بزرگ قرار گرفت.

با انتقال «نسرین – م» ۴۳ ساله، «احد – ح» ۶۰ ساله و «حمید – ک» ۲۵ ساله به اداره دهم، هر سه در اظهارات اولیه منکر هرگونه جنایت شده و همچنان مدعی بودند که مرگ متوفی به علت اصابت سر به زمین بود اما با اعلام نظریه‌پزشکی قانونی مبنی بر اعلام علت مرگ به دلیل خفگی ناشی از انسداد مجاری تنفسی، کارآگاهان با اطمینان از وقوع جنایت به تحقیق از متهمان پرداخته و سرانجام هر سه تن به ارتکاب جنایت معترف شدند.

«نسرین» در اظهارات خود به کارآگاهان گفت که در اوایل سال جاری با داریوش در یک میهمانی آشنا شده و بعد از چند ماه، داریوش به وی پیشنهاد ازدواج داده و این در حالی بود که در طی این مدت متوجه شده که داریوش بیکار است و هیچ درآمدی ندارد و حتی هزینه مخارج خود را نیز از نسرین دریافت می‌کرد و چندین بار نیز وی را در برابر دوستانش مورد ضرب و شتم قرار داده که به همین علت وی به درخواست مقتول پاسخ منفی داده که او همچنان با تماس‌های تلفنی مکرر، درخواست خود را تکرار می‌کرد.

«نسرین» در ادامه اظهارات خود به کارآگاهان گفت که در شب حادثه، در حالی که احد و حمید به خانه‌اش آمده و در حال کشیدن شیشه و خوردن مشروب بودند، تلفن منزلش چندین بار زنگ خورده که در یکی از این دفعات، حمید گوشی تلفن را برداشته و در پشت تلفن با داریوش، درگیری لفظی پیدا کرده که وی پس از قطع‌شدن تلفن، برای احد و حمید توضیح داد که چگونه داریوش برایش مزاحمت ایجاد کرده که پس از آن تصمیم گرفته‌اند تا داریوش را ادب کنند و به همین علت و به پیشنهاد نسرین، هر سه سوار ماشین شده و به سمت منزل پدری داریوش در کرج رفته‌اند و پس از رسیدن به در منزل پدر داریوش، چندین بار زنگ خانه را زده‌اند اما فردی در خانه را باز نکرد که در همین زمان متوجه پارک خودرو ۲۰۶ متعلق به برادر داریوش در مقابل خانه شده‌اند و حمید با چوبی که از داخل خانه برداشته بود اقدام به شکستن شیشه عقب خودرو ۲۰۶ برادر داریوش کرده و در آخرین لحظات هنگام سوارشدن آنان به ماشین، داریوش از خانه خارج شد و ضمن فحاشی، با صدای بلند تهدید کرد که خانه را روی سرش خراب می‌کند.

نسرین در ادامه اعترافات خود، در خصوص نحوه کشته‌شدن داریوش نیز به کارآگاهان گفت که پس از بازگشت به خانه تصمیم داشت چند روزی در خانه نباشد و می‌خواست به منزل احد برود و در حالی که مشغول جمع‌کردن وسایل شخصی خود بود، ناگهان چندین ضربه لگد به همراه فریادهای داریوش به در آپارتمان خورد و پس از شکسته‌شدن در، داریوش در حالی که کمربند و قفل فرمان در دست داشت، وارد خانه شد و وی را به باد کتک گرفت که حمید از پشت سر او را گرفت و با یکدیگر گلاویز شدند که ناگهان مقتول به روی زمین افتاد و از ناحیه ابرو دچار خونریزی شد و در همین حین حمید، لباس داریوش را به روی سر او کشید و باعث شد تا او قادر به دیدن جایی نشود که در همین لحظه، حمید پس از کوبیدن داریوش به زمین، در پشت او نشست و با کشیدن لباس به دور گردن داریوش، وی را خفه کرد.

متهم در ادامه اظهارات خود به کارآگاهان گفت که هنوز دقایقی از مرگ داریوش نگذشته بود که ناگهان متوجه حضور مأموران در محل شدم و پس از آن دستگیر شدم.

حمید نیز در اعترافاتی مشابه، با تأیید اظهارات نسرین به ارتکاب جنایت اعتراف کرد اما «احد» با وجود اعتراف به مصرف موادمخدر و شرب‌خمر و همچنین حضور در محل جنایت اظهار داشت که در ارتکاب جنایت و مرگ مقتول هیچ نقش و دخالتی نداشته است.

خانواده مقتول نیز پس از حضور در اداره دهم، در اظهارات خود به کارآگاهان گفتند که در همان شبی که مرگ داریوش اتفاق افتاد، در حدود ساعت ۱۲ شب چند تن با یک دستگاه خودرو ۲۰۶ تیره رنگ به مقابل در منزلشان در کرج آمدند و پس از تخریب شیشه عقب خودروی برادر داریوش از محل متواری شدند که داریوش پس از مشاهده خودرو ۲۰۶، با خودرو پروتون متعلق به پدرش به تعقیب آنان رفت که روز بعد متوجه مرگ او شدند.

به گزارش ایسنا، سرهنگ کارآگاه آریا حاجی‌زاده، معاون مبارزه با جرایم جنایی پلیس آگاهی تهران بزرگ، دراین‌باره گفت: در تحقیقات انجام شده از محل جنایت مشخص شد که متهم زن این پرونده از حدود چهار ماه پیش نسبت به اجاره این محل اقدام و در حالی که به تنهایی زندگی می‌کرده، این محل را به مرکزی برای مصرف مشروبات‌الکلی و استعمال موادمخدر تبدیل کرده بود که تردد و رفت و آمدهای زیاد افراد مختلف به منزل این شخص زمینه اعتراض‌های مکرر همسایه‌ها و اهالی مجتمع را ایجاد کرده بود.

حاجی‌زاده افزود: با توجه به اعترافات متهمان و به دستور بازپرس پرونده، برای هر سه متهم پرونده به منظور انجام تحقیقات تکمیلی قرار بازداشت موقت صادر و متهمان در اختیار اداره دهم پلیس آگاهی تهران‌بزرگ قرار گرفتند.

دفترچه یادداشت آنلاین یک پسر تنها

اشکال فنی سایت در بخش نظرات بزودی حل خواهد شد

ضمن عرض سلام و احترام و پوزش از بازدیدکنندگان محترم بابت اشکال فنی پیش آمده در بخش نظرات این وبسایت به اطلاع می رساند مشکل فنی فوق الذکر بدلیل تغییرات ایجاد شده در قالب و سایر بخش های این وبسایت می باشد. انشاءالله بزودی این مشکل برطرف خواهد شد و خواهیم توانست از نظرات ارزشمند خوانندگان عزیز همچون قبل بهره مند گردیم.

پایگاه خبری باشگاه فرهنگی ورزشی گازال جناح

داستان واقعی؛ مریم دختری که سیاه بخت شد…

اتاق ۲۱۹! اینجا جایی بود که سرنوشت مرا رقم می‌زد. این اتاق ۳ شماره‌ای در
دادسرای ناحیه۱۹تهران قرار بود مرا به جایی نامعلوم پرتاب کند. عرق کرده بودم، دست‌هایم
می‌لرزید. به مادرم گفتم: « اینجا آخر خطه؟» چشم‌های مادر قرمز بود و نگاهم نمی‌کرد:
«قسمت این بود.» قسمت، تقدیر، سرنوشت… کلماتی که یک عمر باید زیر سایه سنگین‌شان
راه می‌رفتم و زندگی می‌کردم. کلماتی که همیشه از آنها می‌ترسیدم و فرار می‌کردم و
فکر می‌کردم آدم آنقدر قدرت دارد که بخواهد تقدیر را در مشتش بگیرد و سهم بیشتری از
قسمت داشته باشد. اما یک شب، فقط یک شب کافی است تا تمام رؤیاها به خاک سیاه
بنشیند.

اواخر خرداد بود باران می‌آمد. مسعود پنجره را باز کرد؛ «به‌به! بارونو نگاه!» بوی
خاک باران خورده می‌آمد. نسیم خنکی برگ‌ها را تکان می‌داد. نور چراغ ماشین‌ها کف
خیس خیابان افتاده بود. توی دلم گفتم: این همان لحظه بزرگ خوشبختی است. به مسعود
گفتم: «نسکافه می‌خوری؟»خندید: «معلومه که» تکیه کلامش بود. خندیدم. کتری را به برق
زدم. قل‌قل آب‌جوش توی رنگ آبی کتری را دوست داشتم. تمام وسایل خانه نو بود. از
نگاه کردن به خانه لذت می‌بردم. بوی چوب تازه توی فضای خانه پیچیده بود. پرده‌ها از
تمیزی برق می‌زد. مسعود خیره شده بود به عکس عروسی. لیوان داغ نسکافه را به دستش
دادم: «چیه؟ خودشیفته شدی؟» مسعود چشم از عکس برنداشت. «من همیشه زن آینده‌م رو
همین جوری تصور می‌کردم. خیلی جالبه که صورتت خیلی با تصورات من فرق نداره.» نسکافه
را سر کشیدم. داغ بود. زبانم سوخت. چشم‌هایم پر از اشک شد. مسعود خندید: «همشهری‌های
من وقتی نوشابه می‌خورند از چشماشون اشک میاد.» خندیدم: «پاشو فردا خیلی کار داریم،
ناسلامتی عروسی برادرمه‌ها! من ۱۰ صبح باید آرایشگاه باشم.» مسعود موهایش را گرفت و
سرش را عقب برد. «چرا آخه؟ مگه می‌خوان چی کار کنن؟ خب مثه آدم بخوابید، ظهر برید
آرایشگاه تا ۵ و ۶ آماده می‌شید دیگه! من نمی‌فهمم چرا شما زن‌ها اینقدر خودتون رو
عذاب می‌دید؟» راست می‌گفت به روی خودم نیاوردم.

آرایشگاه شلوغ بود. لباس شبم را روی چوب‌لباسی آویزان کردم و روی صندلی انتظار
نشستم. خانم آرایشگر صدایم زد: «مریم …!» بلند شدم. «شما از طرف نازی‌جون اومدی؟»
با لبخند گفتم: «آره ببخشید اینقدر اصرار کردم. عروسی برادرمه. نازی‌جون خیلی از
شما تعریف کرده» یکی از کارمندان آرایشگاه که لباس فرم پوشیده بود، جلو آمد: «میترا
جون خانم دباغ منتظرند. ناهار دعوتن!» میترا به من نگاه کرد: «می‌بینی فقط به خاطر
نازی قبول کردم وگرنه واقعا زودتر از ۱۰ روز وقت نمی‌دم. الان میام».

مسعود راست می‌گفت. تمام وقت مفیدی که صرف آرایش مو و صورتم شده بیشتر از ۳ ساعت
نشد. همیشه فکر می‌کردم واقعا باید از صبح تا غروب را در آرایشگاه بمانی تا به آن
فرمی که می‌خواهی برسی. انگار صورت آدم برنج بود که باید دم می‌کشید یا خورش بود که
باید جا می‌افتاد. از این فکر خنده‌ام گرفت. میترا گفت: «نخند!» داشت

خط​ های صورتم را برای آخرین‌بار با کرم پودر پر می‌کرد. میتراگفت: «چند وقته
ازدواج کردی؟» صبر کردم کارش تمام شود. «۲ ماه، یعنی ۲ ماهه که رفتیم سرخونه
زندگیمون» میترا دورتر ایستاد و نگاهم کرد: «ولی امشب قشنگ‌تر شدی، مطمئنم» از جلوی
آینه کنار رفت. تمام این مدت سعی کرده بودم در آینه نگاه نکنم. از دیدن خودم جا
خوردم. از شب عروسی‌ام قشنگ‌تر شده بودم. گفتم: «کارت حرف نداره نازی راست می‌گفت.»
میترا خندید. گوشی همراهم را از کیفم درآوردم و دستم را روی اسم مسعود نگه داشتم: «منتظرترین
مرد دنیا بفرمایید.» خندیدم… «بیا دنبالم تموم شد.»

میترا با جعبه‌ای در دست‌هایش جلو آمد. معلوم بود زن زیبایی بوده اما برجستگی‌
پروتزی که توی گونه‌ها و لب‌هایش گذاشته بود، توی ذوق می‌زد و قیافه‌اش را مصنوعی
می‌کرد. «لنز؟» میترا در جعبه را باز کرد: «گفتی لباست مشکیه؟» سرم را تکان دادم.
لنز سبز را نوک انگشتش گرفت و دستش را جلو آورد: «بالا رو نگاه کن» . هر دو لنز را
گذاشت: «چند بار پلک بزن» پلک‌هایم را چند بار بستم و باز کردم. برگشتم طرف آینه،
عالی شده بودم!

لباسم را پوشیدم و حساب و کتاب کردم. از آنچه حساب کرده بودم خیلی بیشتر شد. به
خودم گفتم: «مگر چند تا برادر دارم؟ همین یک شبه دیگه!» میترا را بوسیدم و از تمام
کارمندهای آرایشگاه خداحافظی کردم. از پله‌ها پایین آمدم و دل توی دلم نبود تا عکس‌العمل
مسعود را ببینم. مسعود از ماشین پیاده شد. چشم‌هایش برق می‌زد: «اگه می‌دونستم
تبدیل به حوری می‌شی از دیشب می‌آوردمت آرایشگاه» اخم کردم: «لوس نشو» در ماشین را
باز کرد: «بفرمایید خانم محترم». به نظرم به تمام چیزهایی که از خدا آرزو می‌کردم
رسیده بودم. مسعود جلوی در تالار پیاده‌ام کرد و رفت تا ماشین را پارک کند. خودش هم
در آن کت و شلوار سرمه‌ای از شب عروسی خوش‌تیپ‌تر شده بود. دستی تکان دادم و از پله‌های
تالار بالا رفتم اما دردی پشت قرنیه چشم چپم می‌کوبید…

عروس و داماد تازه رسیده بودند. برادرم چشم غره رفت که چقدر دیر کردی. عروس لبخندی
زورکی زد. تمام مهمان‌ها جوری نگاهم می‌کردند که یعنی چقدر عوض شدی! دخترخاله‌ام
مینو زد به شانه‌ام: «این دیگه کیه؟» خندیدم: «مسخره!» چشمم درد می‌کرد. به مینو
گفتم: «چشمم درد می‌کنه» شیرینی را از توی دیس برداشت و گوشه لپش گذاشت: «تحمل کن،
بهش می‌ارزه.» هنوز با تمام مهمان‌ها سلام علیک نکرده بودم که دیدم دیگر نمی‌توانم
تحمل کنم. به دستشویی رفتم. چشم‌هایم قرمز و حالت‌شان عوض شده بود از بس اشک از چشم‌هایم
می‌آمد، دماغم سرخ شده بود و صورتم باد کرده بود مینو را صدا زدم. از تعجب خشکش زد:
«چرا این ریختی شدی؟» داد زدم: «کمک کن درش بیارم» مینو جلو آمد: «چشمتو باز کن»
چند بار سعی کردم اما نشد، لنز مثل سنگ توی چشمم فرو می‌رفت. مینو دو طرف پلک‌هایم
را کشید و گوشه لنز را گرفت و بیرون کشید.

اما سوزش چشمم قطع نشد. مینو دستمال کاغذی را تر کرد و زیر چشم‌هایم کشید. گریه‌ام
گرفت. مینو اخم کرد: «چه لوس! خب حالا مگه چی شده؟» کیف لوازم آرایشش را باز کرد: «بیا
دوباره آرایش کن. دیوونه.» سرم را چرخاندم: «نمی‌دونی چه دردی داره! نمی‌‌تونم اصلا
دستمو نزدیک چشمام ببرم.»

مینو روی چتری‌هایم دست کشید: «مهم نیست. بیا بیرون. اینطوری خیلی بده نیم ساعت
دیگه شام میدن.» بلند شدم و زیر چشم‌هایم دست کشیدم. انگار یک مشت خرده شیشه روی
قرنیه‌ام بود. مینو کمی رژگونه به صورتم زد: «بخند! مامانت گناه داره!» زورکی
خندیدم و از دستشویی بیرون آمدم.

همه جا تار بود. دلم می‌خواست چشم‌هایم را ببندم و چشم بسته راه بروم. همه مهمان‌ها
از دیدنم شوکه شدند. هیچ شباهتی به لحظه‌ای نداشتم که از آرایشگاه به تالار رسیدم.
مادرم جلو آمد: «همه دارن می‌گن دخترت گریه کرده؟ چی شد؟» درد هنوز بی‌رحمانه توی
کاسه چشمم می‌کوبید: «چیزی نیست. لنزها به چشمم نساخت الان بهتر میشم.» مادرم با
چشم‌هایی نگران دور شد و من سرم را به حرف زدن با مینو گرم کردم، از درد به خودم می‌پیچیدم
و لبم را گاز می‌گرفتم.

مینو به مسعود خبر داده بود که حالم خوب نیست. مسعود آمده بود جلوی در و اصرار داشت
مرا ببیند. همین که مرا دید جا خورد «چی شدی؟». چشمم را گرفته بودم و ناله می‌کردم.
رنگ مسعود پریده بود «می‌خوای بریم دکتر؟ برو مانتو بپوش بریم. نکنه بلایی سر چشمت
بیاد!» نمی‌خواستم عروسی برادرم خراب شود. گفتم: «چیزی نیست چندبار با آب بشورمش
بهتر می‌شه تو نترس» و بعد منتظر نشد چیزی بگوید. دویدم طرف دستشویی و چندبار چشمم
را شستم، اما فایده‌ای نداشت و از سوزش آن کم نشد. هیچ تصویری غیر از درد کوبنده آن
قرنیه و سروصداهای مزاحم و بی‌تابی خودم، از شب عروسی برادرم یادم نیست. دیروقت به
خانه رسیدیم. دو تا مسکن قوی خوردم و خوابم برد.

صبح با درد شدید بیدار شدم. مسعود رفته بود شرکت و من از این دردی که تمام نمی‌شد
کم‌کم داشتم می‌ترسیدم. به مسعود تلفن زدم. خیلی سریع خودش را رساند و نیم ساعت بعد
کلینیک بودیم. دکتر گفت: «چشم‌هایت آلوده شده» و سه‌، چهار نوع قطره داد و گفت بهتر
می‌شوم که نشدم. درد از نفس افتاد اما بعد ۲ روز فهمیدم بینایی چشم چپم به شدت کم
شده و آن‌وقت بود که حسابی ترسیدم. دکتر چشم‌هایم را با قطره‌ای شست‌و‌شو داد و
زیرلب گفت که ‌آلودگی لنزها بیشتر از حدی است که تصورش را می‌کرده همین حرف کافی
بود تا دنیا روی سرم خراب شود. آن شب تا صبح گریه کردم. مسعود بیدار می‌شد و دلداری‌ام
می‌داد که حتما بهتر می‌شوم و من از همه‌چیز دلخور بودم. چه می‌شد اگر لحظه آخر می‌گفتم:‌
«لنز نمی‌خواهم» چه وسوسه عجیبی است این زیباتر شدن، سر شدن، بهتر شدن در نگاه
ظاهری آدم‌ها به من! چقدر عروسی را برای مادر و برادر و همسرم زهر کرده بودم. چقدر
آن شب به میترا صاحب آرایشگاه بدوبیراه گفتم، به نازی که آدرس آرایشگاه را داده
بودم و به خودم که قدرت نه گفتن نداشتم و می‌خواستم تمام پول‌های کیفم را تقدیم
آرایشگری کنم که آن بلا را سر من در آورده بود باز هم معاینه، قطره‌های جورواجور
و درنهایت کم شدن بینایی چشم چپم تا مرحله‌ای که دکتر‌آب پاکی را روی دستم ریخت و
سرش را به علامت تاسف تکان داد «متاسفم چشم چپت به بیماری لاعلاجی دچار شده و هیچ
کاری از دست نه تنها من که هیچ دکتر دیگری برنمی‌آید.» همین کافی بود تا تمام ترس‌هایم
به واقعیت بپیوندد. مسعود سرش را پایین انداخته بود و نگاهم نمی‌کرد و از آن به بعد
بود که ورق برگشت.

چشم چپم کور شد. به همین سادگی!‌ همه دکترها حرفشان یکی بود و من چاره‌ای نداشتم جز
آنکه از دست آرایشگری که به اصطلاح نازی معجزه می‌کرد، شکایت کنم. رفتار مسعود سرد
شده بود. دیر به خانه می‌آمد. با من حرف نمی‌زد و اصلا آدم دیگری شده بود. یک بار
به خاطر لیوان چایی که سرد شده بود گفت که دیگر نمی‌تواند این وضع را تحمل کند و از
خانه بیرون رفت. چند روز بعد تقاضای طلاقش به دستم رسید.

از میترا بارها بازجویی کردند، هربار ادعا کرده بود که بی‌گناه است. گفته بود:«
لنزها را در بسته‌های پلمپ شده می‌خرم حالا اگه آلوده باشه از کجا باید بدونم. من
تا حالا صدتا از این لنزها رو برای مشتری‌هام استفاده کرده‌ام. چرا اونا کور نشدن؟
شاید این دختر دستش آلوده بوده و به چشماش زده من دیگه از بعدش خبر ندارم ولی می‌دونم
اون که مقصره من نیستم.» راست می‌گفت مقصر اصلی من بودم. با این حال پرونده در حال
جریان نه زندگی رفته مرا به من باز می‌گرداند و نه مسعود را و نه چشم چپم را! بعضی
‌وقت‌ها مرز میان خوشبختی و بدبختی چندسال است. بعضی ‌وقت‌ها چند روز و بعضی‌ وقت‌ها
فقط چند ساعت!‌ از زمانی که لنزها را به چشمم گذاشتم و خیال کردم رؤیایی‌ترین زن
روی زمینم تا آن درد لعنتی کمتر از یک ساعت فاصله بود. از آن شب بارانی که مسعود
کنار پنجره ایستاده بود و نور خیابان روی صورتش ریخته بود تا تنهایی این شب و
روزهای من، کمتر از یک ماه فاصله بود و حالا من اینجا ایستاده‌ام روبه‌روی اتاق ۲۱۹
دادسرا که قرار است سرنوشت مرا دوپاره کند.

«نمک‌نشناس! مرد باید پای تمام دردهای زنش بایستد» این را برادرم می‌گوید که زن
سالمی دارد و تازه زندگی‌اش را شروع کرده و دنیا برایش پر از رنگ‌های تازه است. «شما
باید بهش حق بدید! جوونه! می‌تونه دوباره شروع کنه! دلش نمی‌خواد زنی که یه چشمش
کوره مادر بچه‌هاش باشه، اگه پسرتون بود بهش حق نمی‌دادید؟» این را مادر مسعود می‌گوید
که پسرش را خوشبخت می‌خواهد. مادرم سر تکان می‌دهد و پدر به یکی از گل‌های قالی
آنقدر خیره می‌شود که می‌ترسم در همان حال سکته کند. در نقطه‌ای ایستاده‌ام که از
یادآوری گذشته و تصور فردا می‌ترسم. روزنامه‌ها خبر و عکس مرا منتشر کرد‌ه‌اند. از
این کار ابایی ندارم چون فکر کنم چند آرایشگاه شبیه آنکه من رفتم در این سرزمین
وجود دارد و چقدر احتمال دوباره اتفاق افتادن این قصه زیاد است. فکر می‌کنم شاید
اگر گزارشی از لنزهای آلوده در میان آن همه مجله خانوادگی که روی میز آرایشگاه بود
به چشم من می‌خورد، به‌طور حتم این قصه جور دیگری تمام می‌شد.

یاقوت

موتورسواران غریب جناح غریبانه عازم بازیهای کشوری خواهند شد

دقیقاً به یاد داریم روزی که تیم موتورسواران جناح برای اولین بار قهرمان استان شدند و بعد آقای شیخی نفر سوم مسابقات کشوری شد، مراسمی ترتیب دادند و در این مراسم پرشد از معتمد و مسئول و شهردار و شورا و جوان و نوجوان . . . . . در آن شب کذایی چه قول ها که ندادند و چه تعاریف و تمجیدها که نکردند. یکی از افتخارآفرینی موتورسواران گفت و دیگری از فرهنگ سازی آنها و خالی شدن خیابان های جناح از مزاحم و . . . . . خلاصه همه تعریف کردند و قول دادند و وعده اما……. دست آخر خیلی از این وعده ها وعید از آب درآمد و تو زرد شد. . . . .
حالا این تیم مثل همیشه با امید به جیب مبارک ورزشکاران راهی مسابقات کشوری است. باز هم تک و تنها. . . . .
موتورسواران جناح ۲۵مهرماه عازم تهران خواهند شد تا یکبار دیگر برای بهترینهای ایران خط و نشان بکشند. و از خیرین و مسئولین شهری جناح التماس دعا دارند. انشاءالله مورد حمایت جناحی ها قرار بگیرند تا بتوانند با امید و روحیه بهتری به این مسابقات بروند. ماهم برایشان آرزوی موفقیت داریم.

پایگاه خبری باشگاه فرهنگی ورزشی گازال جناح

ایران قهرمان جام جهانی کوچک شد

تیم ملی فوتسال زیر ۱۷ سال کشورمان در دیدار فینال جام جهانی کوچک موفق شد

با عبور از سد تیم برزیل “ب” عنوان قهرمانی این مسابقات را از آن خود کند.

 

بقیه گزارش در ادامه مطلب:

تیم ملی فوتسال زیر ۱۷ سال کشورمان در فینال مسابقات فوتسال جام جهانی کوچک که دقایقی پیش خاتمه یافت، با نتیجه ۶ بر ۳ از سد تیم برزیل “ب” عبور کرد و عنوان قهرمانی این رقابت‌ها را به خود اختصاص داد.

مسلم اولادقباد به عنوان بهترین بازیکنان این مسابقات انتخاب شد.

ملی‌پوشان پیش از این موفق شده بودند، به ترتیب تیم‌های ایتالیا “الف”، کرواسی و برزیل “الف” را با نتایج ۱۴ بر صفر، یک بر صفر و ۹ بر ۲ از پیش‌رو داده و فینالیست شوند.

به این ترتیب، تیم ملی فوتسال زیر ۱۷ سال ایران که به نمایندگی از تیم فوتسال دانش‌آموزی به مسابقات جام جهانی کوچک اعزام شده بود، در مجموع با ۳۰ گل زده و ۵ گل خورده عنوان قهرمانی را از آن خود کرد.

براین اساس، تیم‌های برزیل “ب”، اسپانیا، کرواسی، برزیل “الف”، ایتالیا ” الف”، بلژیک و ایتالیا “ب” به ترتیب عناوین دوم تا هشتم را کسب کردند.

هدایت تیم ملی برعهده سعید عبدالوند و رضا فلاح زاده بود و حسین شمس نیز به عنوان رئیس انجمن فوتسال آموزش و پرورش در این پیکارها حضور داشت.

با نتایج خوبی که فوتسالیست‌های زیر ۱۷ سال کشورمان در مسابقات جام جهانی کوچک کسب کردند، نشان دادند ظهور نسل طلایی فوتسال در حال پدیدار شدن است و این ورزشکاران در آینده حرف‌های زیادی برای گفتن خواهند داشت.

تک ترین سایت ایرانی |دانلود اهنگ | دانلود فیلم | اخبار ایران و جهان | خبر ورزشی | عکس بازیگران | عکس فوتبالیست ها | اپدیت نود۳۲ |فال حافظ |استخاره | قیمت روز خودرو ها