بایگانی برچسب: s

وزیر سیاه پوست ایتالیایی تهدید به مرگ شد

وزیر امور مهاجران ایتالیا به دلیل سیاه پوست بودن تهدید به مرگ شد.

به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از تاگس آنسایگر، نخستین وزیر سیاهپوست ایتالیا بار دیگر مورد تهدید قرار گرفت. “سیسیلی کینگه” که اصالتا اهل جمهوری کنگو است، با تایید این مطلب قضیه تهدید به مرگ خود را اقدامی نژادپرستانه خواند.

هفته گذشته نیز یکی از سیاستمداران زن ایتالیایی در صفحه فیس بوک خود عبارات زشتی را علیه این وزیر دولت “انریکو لتا” به کار برده بود. به گفته کینگه اینگونه اقدامات نه تنها یک فرد بلکه تمام مردم ایتالیا را مورد تهدید قرار می دهد. وی خواستار واکنش قاطع این کشور در قبال نژادپرستی شد.

گفتنی است وزیر مهاجرت ایتالیا به تازگی طرح اصلاح در قانون شهروندی این کشور را ارائه داده که این طرح با مخالفت شدید احزاب دست راستی از جمله لیگ شمال مواجه شده است.

Tabnak.IR | تابناک

داستان واقعی؛ مریم دختری که سیاه بخت شد…

اتاق ۲۱۹! اینجا جایی بود که سرنوشت مرا رقم می‌زد. این اتاق ۳ شماره‌ای در
دادسرای ناحیه۱۹تهران قرار بود مرا به جایی نامعلوم پرتاب کند. عرق کرده بودم، دست‌هایم
می‌لرزید. به مادرم گفتم: « اینجا آخر خطه؟» چشم‌های مادر قرمز بود و نگاهم نمی‌کرد:
«قسمت این بود.» قسمت، تقدیر، سرنوشت… کلماتی که یک عمر باید زیر سایه سنگین‌شان
راه می‌رفتم و زندگی می‌کردم. کلماتی که همیشه از آنها می‌ترسیدم و فرار می‌کردم و
فکر می‌کردم آدم آنقدر قدرت دارد که بخواهد تقدیر را در مشتش بگیرد و سهم بیشتری از
قسمت داشته باشد. اما یک شب، فقط یک شب کافی است تا تمام رؤیاها به خاک سیاه
بنشیند.

اواخر خرداد بود باران می‌آمد. مسعود پنجره را باز کرد؛ «به‌به! بارونو نگاه!» بوی
خاک باران خورده می‌آمد. نسیم خنکی برگ‌ها را تکان می‌داد. نور چراغ ماشین‌ها کف
خیس خیابان افتاده بود. توی دلم گفتم: این همان لحظه بزرگ خوشبختی است. به مسعود
گفتم: «نسکافه می‌خوری؟»خندید: «معلومه که» تکیه کلامش بود. خندیدم. کتری را به برق
زدم. قل‌قل آب‌جوش توی رنگ آبی کتری را دوست داشتم. تمام وسایل خانه نو بود. از
نگاه کردن به خانه لذت می‌بردم. بوی چوب تازه توی فضای خانه پیچیده بود. پرده‌ها از
تمیزی برق می‌زد. مسعود خیره شده بود به عکس عروسی. لیوان داغ نسکافه را به دستش
دادم: «چیه؟ خودشیفته شدی؟» مسعود چشم از عکس برنداشت. «من همیشه زن آینده‌م رو
همین جوری تصور می‌کردم. خیلی جالبه که صورتت خیلی با تصورات من فرق نداره.» نسکافه
را سر کشیدم. داغ بود. زبانم سوخت. چشم‌هایم پر از اشک شد. مسعود خندید: «همشهری‌های
من وقتی نوشابه می‌خورند از چشماشون اشک میاد.» خندیدم: «پاشو فردا خیلی کار داریم،
ناسلامتی عروسی برادرمه‌ها! من ۱۰ صبح باید آرایشگاه باشم.» مسعود موهایش را گرفت و
سرش را عقب برد. «چرا آخه؟ مگه می‌خوان چی کار کنن؟ خب مثه آدم بخوابید، ظهر برید
آرایشگاه تا ۵ و ۶ آماده می‌شید دیگه! من نمی‌فهمم چرا شما زن‌ها اینقدر خودتون رو
عذاب می‌دید؟» راست می‌گفت به روی خودم نیاوردم.

آرایشگاه شلوغ بود. لباس شبم را روی چوب‌لباسی آویزان کردم و روی صندلی انتظار
نشستم. خانم آرایشگر صدایم زد: «مریم …!» بلند شدم. «شما از طرف نازی‌جون اومدی؟»
با لبخند گفتم: «آره ببخشید اینقدر اصرار کردم. عروسی برادرمه. نازی‌جون خیلی از
شما تعریف کرده» یکی از کارمندان آرایشگاه که لباس فرم پوشیده بود، جلو آمد: «میترا
جون خانم دباغ منتظرند. ناهار دعوتن!» میترا به من نگاه کرد: «می‌بینی فقط به خاطر
نازی قبول کردم وگرنه واقعا زودتر از ۱۰ روز وقت نمی‌دم. الان میام».

مسعود راست می‌گفت. تمام وقت مفیدی که صرف آرایش مو و صورتم شده بیشتر از ۳ ساعت
نشد. همیشه فکر می‌کردم واقعا باید از صبح تا غروب را در آرایشگاه بمانی تا به آن
فرمی که می‌خواهی برسی. انگار صورت آدم برنج بود که باید دم می‌کشید یا خورش بود که
باید جا می‌افتاد. از این فکر خنده‌ام گرفت. میترا گفت: «نخند!» داشت

خط​ های صورتم را برای آخرین‌بار با کرم پودر پر می‌کرد. میتراگفت: «چند وقته
ازدواج کردی؟» صبر کردم کارش تمام شود. «۲ ماه، یعنی ۲ ماهه که رفتیم سرخونه
زندگیمون» میترا دورتر ایستاد و نگاهم کرد: «ولی امشب قشنگ‌تر شدی، مطمئنم» از جلوی
آینه کنار رفت. تمام این مدت سعی کرده بودم در آینه نگاه نکنم. از دیدن خودم جا
خوردم. از شب عروسی‌ام قشنگ‌تر شده بودم. گفتم: «کارت حرف نداره نازی راست می‌گفت.»
میترا خندید. گوشی همراهم را از کیفم درآوردم و دستم را روی اسم مسعود نگه داشتم: «منتظرترین
مرد دنیا بفرمایید.» خندیدم… «بیا دنبالم تموم شد.»

میترا با جعبه‌ای در دست‌هایش جلو آمد. معلوم بود زن زیبایی بوده اما برجستگی‌
پروتزی که توی گونه‌ها و لب‌هایش گذاشته بود، توی ذوق می‌زد و قیافه‌اش را مصنوعی
می‌کرد. «لنز؟» میترا در جعبه را باز کرد: «گفتی لباست مشکیه؟» سرم را تکان دادم.
لنز سبز را نوک انگشتش گرفت و دستش را جلو آورد: «بالا رو نگاه کن» . هر دو لنز را
گذاشت: «چند بار پلک بزن» پلک‌هایم را چند بار بستم و باز کردم. برگشتم طرف آینه،
عالی شده بودم!

لباسم را پوشیدم و حساب و کتاب کردم. از آنچه حساب کرده بودم خیلی بیشتر شد. به
خودم گفتم: «مگر چند تا برادر دارم؟ همین یک شبه دیگه!» میترا را بوسیدم و از تمام
کارمندهای آرایشگاه خداحافظی کردم. از پله‌ها پایین آمدم و دل توی دلم نبود تا عکس‌العمل
مسعود را ببینم. مسعود از ماشین پیاده شد. چشم‌هایش برق می‌زد: «اگه می‌دونستم
تبدیل به حوری می‌شی از دیشب می‌آوردمت آرایشگاه» اخم کردم: «لوس نشو» در ماشین را
باز کرد: «بفرمایید خانم محترم». به نظرم به تمام چیزهایی که از خدا آرزو می‌کردم
رسیده بودم. مسعود جلوی در تالار پیاده‌ام کرد و رفت تا ماشین را پارک کند. خودش هم
در آن کت و شلوار سرمه‌ای از شب عروسی خوش‌تیپ‌تر شده بود. دستی تکان دادم و از پله‌های
تالار بالا رفتم اما دردی پشت قرنیه چشم چپم می‌کوبید…

عروس و داماد تازه رسیده بودند. برادرم چشم غره رفت که چقدر دیر کردی. عروس لبخندی
زورکی زد. تمام مهمان‌ها جوری نگاهم می‌کردند که یعنی چقدر عوض شدی! دخترخاله‌ام
مینو زد به شانه‌ام: «این دیگه کیه؟» خندیدم: «مسخره!» چشمم درد می‌کرد. به مینو
گفتم: «چشمم درد می‌کنه» شیرینی را از توی دیس برداشت و گوشه لپش گذاشت: «تحمل کن،
بهش می‌ارزه.» هنوز با تمام مهمان‌ها سلام علیک نکرده بودم که دیدم دیگر نمی‌توانم
تحمل کنم. به دستشویی رفتم. چشم‌هایم قرمز و حالت‌شان عوض شده بود از بس اشک از چشم‌هایم
می‌آمد، دماغم سرخ شده بود و صورتم باد کرده بود مینو را صدا زدم. از تعجب خشکش زد:
«چرا این ریختی شدی؟» داد زدم: «کمک کن درش بیارم» مینو جلو آمد: «چشمتو باز کن»
چند بار سعی کردم اما نشد، لنز مثل سنگ توی چشمم فرو می‌رفت. مینو دو طرف پلک‌هایم
را کشید و گوشه لنز را گرفت و بیرون کشید.

اما سوزش چشمم قطع نشد. مینو دستمال کاغذی را تر کرد و زیر چشم‌هایم کشید. گریه‌ام
گرفت. مینو اخم کرد: «چه لوس! خب حالا مگه چی شده؟» کیف لوازم آرایشش را باز کرد: «بیا
دوباره آرایش کن. دیوونه.» سرم را چرخاندم: «نمی‌دونی چه دردی داره! نمی‌‌تونم اصلا
دستمو نزدیک چشمام ببرم.»

مینو روی چتری‌هایم دست کشید: «مهم نیست. بیا بیرون. اینطوری خیلی بده نیم ساعت
دیگه شام میدن.» بلند شدم و زیر چشم‌هایم دست کشیدم. انگار یک مشت خرده شیشه روی
قرنیه‌ام بود. مینو کمی رژگونه به صورتم زد: «بخند! مامانت گناه داره!» زورکی
خندیدم و از دستشویی بیرون آمدم.

همه جا تار بود. دلم می‌خواست چشم‌هایم را ببندم و چشم بسته راه بروم. همه مهمان‌ها
از دیدنم شوکه شدند. هیچ شباهتی به لحظه‌ای نداشتم که از آرایشگاه به تالار رسیدم.
مادرم جلو آمد: «همه دارن می‌گن دخترت گریه کرده؟ چی شد؟» درد هنوز بی‌رحمانه توی
کاسه چشمم می‌کوبید: «چیزی نیست. لنزها به چشمم نساخت الان بهتر میشم.» مادرم با
چشم‌هایی نگران دور شد و من سرم را به حرف زدن با مینو گرم کردم، از درد به خودم می‌پیچیدم
و لبم را گاز می‌گرفتم.

مینو به مسعود خبر داده بود که حالم خوب نیست. مسعود آمده بود جلوی در و اصرار داشت
مرا ببیند. همین که مرا دید جا خورد «چی شدی؟». چشمم را گرفته بودم و ناله می‌کردم.
رنگ مسعود پریده بود «می‌خوای بریم دکتر؟ برو مانتو بپوش بریم. نکنه بلایی سر چشمت
بیاد!» نمی‌خواستم عروسی برادرم خراب شود. گفتم: «چیزی نیست چندبار با آب بشورمش
بهتر می‌شه تو نترس» و بعد منتظر نشد چیزی بگوید. دویدم طرف دستشویی و چندبار چشمم
را شستم، اما فایده‌ای نداشت و از سوزش آن کم نشد. هیچ تصویری غیر از درد کوبنده آن
قرنیه و سروصداهای مزاحم و بی‌تابی خودم، از شب عروسی برادرم یادم نیست. دیروقت به
خانه رسیدیم. دو تا مسکن قوی خوردم و خوابم برد.

صبح با درد شدید بیدار شدم. مسعود رفته بود شرکت و من از این دردی که تمام نمی‌شد
کم‌کم داشتم می‌ترسیدم. به مسعود تلفن زدم. خیلی سریع خودش را رساند و نیم ساعت بعد
کلینیک بودیم. دکتر گفت: «چشم‌هایت آلوده شده» و سه‌، چهار نوع قطره داد و گفت بهتر
می‌شوم که نشدم. درد از نفس افتاد اما بعد ۲ روز فهمیدم بینایی چشم چپم به شدت کم
شده و آن‌وقت بود که حسابی ترسیدم. دکتر چشم‌هایم را با قطره‌ای شست‌و‌شو داد و
زیرلب گفت که ‌آلودگی لنزها بیشتر از حدی است که تصورش را می‌کرده همین حرف کافی
بود تا دنیا روی سرم خراب شود. آن شب تا صبح گریه کردم. مسعود بیدار می‌شد و دلداری‌ام
می‌داد که حتما بهتر می‌شوم و من از همه‌چیز دلخور بودم. چه می‌شد اگر لحظه آخر می‌گفتم:‌
«لنز نمی‌خواهم» چه وسوسه عجیبی است این زیباتر شدن، سر شدن، بهتر شدن در نگاه
ظاهری آدم‌ها به من! چقدر عروسی را برای مادر و برادر و همسرم زهر کرده بودم. چقدر
آن شب به میترا صاحب آرایشگاه بدوبیراه گفتم، به نازی که آدرس آرایشگاه را داده
بودم و به خودم که قدرت نه گفتن نداشتم و می‌خواستم تمام پول‌های کیفم را تقدیم
آرایشگری کنم که آن بلا را سر من در آورده بود باز هم معاینه، قطره‌های جورواجور
و درنهایت کم شدن بینایی چشم چپم تا مرحله‌ای که دکتر‌آب پاکی را روی دستم ریخت و
سرش را به علامت تاسف تکان داد «متاسفم چشم چپت به بیماری لاعلاجی دچار شده و هیچ
کاری از دست نه تنها من که هیچ دکتر دیگری برنمی‌آید.» همین کافی بود تا تمام ترس‌هایم
به واقعیت بپیوندد. مسعود سرش را پایین انداخته بود و نگاهم نمی‌کرد و از آن به بعد
بود که ورق برگشت.

چشم چپم کور شد. به همین سادگی!‌ همه دکترها حرفشان یکی بود و من چاره‌ای نداشتم جز
آنکه از دست آرایشگری که به اصطلاح نازی معجزه می‌کرد، شکایت کنم. رفتار مسعود سرد
شده بود. دیر به خانه می‌آمد. با من حرف نمی‌زد و اصلا آدم دیگری شده بود. یک بار
به خاطر لیوان چایی که سرد شده بود گفت که دیگر نمی‌تواند این وضع را تحمل کند و از
خانه بیرون رفت. چند روز بعد تقاضای طلاقش به دستم رسید.

از میترا بارها بازجویی کردند، هربار ادعا کرده بود که بی‌گناه است. گفته بود:«
لنزها را در بسته‌های پلمپ شده می‌خرم حالا اگه آلوده باشه از کجا باید بدونم. من
تا حالا صدتا از این لنزها رو برای مشتری‌هام استفاده کرده‌ام. چرا اونا کور نشدن؟
شاید این دختر دستش آلوده بوده و به چشماش زده من دیگه از بعدش خبر ندارم ولی می‌دونم
اون که مقصره من نیستم.» راست می‌گفت مقصر اصلی من بودم. با این حال پرونده در حال
جریان نه زندگی رفته مرا به من باز می‌گرداند و نه مسعود را و نه چشم چپم را! بعضی
‌وقت‌ها مرز میان خوشبختی و بدبختی چندسال است. بعضی ‌وقت‌ها چند روز و بعضی‌ وقت‌ها
فقط چند ساعت!‌ از زمانی که لنزها را به چشمم گذاشتم و خیال کردم رؤیایی‌ترین زن
روی زمینم تا آن درد لعنتی کمتر از یک ساعت فاصله بود. از آن شب بارانی که مسعود
کنار پنجره ایستاده بود و نور خیابان روی صورتش ریخته بود تا تنهایی این شب و
روزهای من، کمتر از یک ماه فاصله بود و حالا من اینجا ایستاده‌ام روبه‌روی اتاق ۲۱۹
دادسرا که قرار است سرنوشت مرا دوپاره کند.

«نمک‌نشناس! مرد باید پای تمام دردهای زنش بایستد» این را برادرم می‌گوید که زن
سالمی دارد و تازه زندگی‌اش را شروع کرده و دنیا برایش پر از رنگ‌های تازه است. «شما
باید بهش حق بدید! جوونه! می‌تونه دوباره شروع کنه! دلش نمی‌خواد زنی که یه چشمش
کوره مادر بچه‌هاش باشه، اگه پسرتون بود بهش حق نمی‌دادید؟» این را مادر مسعود می‌گوید
که پسرش را خوشبخت می‌خواهد. مادرم سر تکان می‌دهد و پدر به یکی از گل‌های قالی
آنقدر خیره می‌شود که می‌ترسم در همان حال سکته کند. در نقطه‌ای ایستاده‌ام که از
یادآوری گذشته و تصور فردا می‌ترسم. روزنامه‌ها خبر و عکس مرا منتشر کرد‌ه‌اند. از
این کار ابایی ندارم چون فکر کنم چند آرایشگاه شبیه آنکه من رفتم در این سرزمین
وجود دارد و چقدر احتمال دوباره اتفاق افتادن این قصه زیاد است. فکر می‌کنم شاید
اگر گزارشی از لنزهای آلوده در میان آن همه مجله خانوادگی که روی میز آرایشگاه بود
به چشم من می‌خورد، به‌طور حتم این قصه جور دیگری تمام می‌شد.

یاقوت

اعترافات جعبه سیاه پرونده اختلاس بیمه

جعبه سیاه پرونده اختلاس در جریان دفاعیات خود جزئیاتی از پرداختهای میلیاردی به برخی مسئولین را فاش و از ارتباط آقای خاص با برخی مقامات و مدیران پرده برداشت.

به گزارش جنـوب نیـوز، هشتمین جلسه رسیدگی به پرونده اختلاس از بیمه و استانداری تهران به ریاست قاضی مدیرخراسانی آغاز شد.

در جلسه دادگاه روز دوشنبه ۲۲ خرداد ماه جاری که در شعبه ۷۶ دادگاه کیفری استان تهران برگزار می‌شود قرار است به اتهامات “د . س” معروف به جعبه سیاه پرونده اختلاس رسیدگی شود.

براساس گزارش مهر؛ در جلسه گذشته دادگاه به اتهامات ۳ تن از متهمان از جمله معاون سابق استاندار تهران رسیدگی شد.

در ابتدای جلسه  قاضی مدیر خراسانی با تفهیم اتهام به (د.س) از وی خواست به دفاع از خود بپردازد. وی نیز پس از حضور در جایگاه اظهار داشت: قبل از اینکه به دفاع از کیفرخواست بپردازم باید در مورد شکایت از (ج. الف) – آقای خاص – توضیحاتی را بدهم. سال ۸۶ با (ج. الف) آشنا شده و او مرا پیش آقای (م. ر) رئیس وقت دیوان محاسبات کشور برد. (ج. الف) خود را از نزدیکان ( م. ر) معرفی می کرد. در آن زمان من با شرکتی یک مشکل حقوقی داشتم که برای حل آن از (ج. الف) کمک خواستم. او هم یک بار بابت حل این مشکل ۵۰۰ میلیون تومان و بار دیگر یک میلیارد و ۵۰۰ میلیون تومان گرفت تا توسط آقای (ش) این مشکل را حل کند اما کاری نکرد.

وی ادامه داد: برای دریافت وام از بانک ملت ۱۵۰ درصد مبلغ درخواستی وثیقه گذاشتم اما بانک از من وثیقه نقدی خواست. زمانیکه برای حل این مشکل با (ج. الف) تماس گرفتم او با کمک آقای (م. ر) پرونده ای در مجتمع اقتصادی برای من تشکیل داد. از آن زمان آنها من را تهدید به زندان و افشاگری در روزنامه ها کرده و به این خاطر از من پول می گرفتند. یک روز آقای … از مسئولان مجتمع اقتصادی مرا به دفترش دعوت کرد و مدعی شد آقای (م. ر) برای حل مشکل من با او تماس گرفته است. می دانستم این کارها نقشه ای است برای پول گرفتن از من و قرار نیست مشکلم حل شود.

قاضی: با آوردن اسامی برخی افراد اتهاماتی را به آنها وارد می کنید در این رابطه دلایلی دارید؟
 
متهم: آقای (ج. الف) مدعی بود مثل پسر آقای (م. ر) است. هر روز با رئیس سابق دیوان محاسبات کشور تماس می گرفت و کارهای بیرون از اداره وی را انجام می داد. گاهی نیز او را به مجلس می فرستاد تا با استیضاح کنندگان یک وزیر صحبت کند. آن یک میلیارد و ۵۰۰ میلیون تومان را نیز به حساب شخصی (م. ر) ریختم.
 
قاضی: این پول بابت چه بود؟

متهم: ( ج.الف) مدعی بود که آقای (م. ر) این پول را لازم دارد حتی یک بار همسر آقای (م. ر) به خانه ما آمد. (ج. الف) وقتی دید نقدینگی من تمام شد خواست ملک ولنجک را به او بدهم. قرار بود آن را به آقای … بدهم تا مشکلات اقتصادی ام را حل کند اما آقای … گفت: اینها دارند تو را دور می زنند. اگر می خواهی این موضوع ثابت شود به آقای (م. ر) نامه ای بنویس و برای پرداخت اقساط تسهیلات تقاضای مهلت کن. من این نامه را نوشتم اما کاری برایم انجام نشد. زمانی که به سازمان بازرسی رفتم چکهایی که به آقایان (ج. الف) و (م.ر) داده بودم به سازمان بازرسی دادم.
 
جعبه سیاه پرونده اختلاس ادامه داد: آقای (ش) که مدعی بود معاون و دوست آقای (م. ر) است وقتی دید من به (ج. الف) پول می دهم علت آن را پرسید. من هم موضوع اخاذی ها را به وی گفتم که قرار شد او با آقای (م. ر) ماجرا را در میان بگذارد. یک روز به همراه آقای (ش) به ریاست جمهوری رفته و جلسه ای با آقای (م. ر) داشتیم. در آنجا من کپی چکهایی که به (ج. الف) داده بودم را نشانش دادم و گفتم حتی همسر شما به خانه ما آمده است. زمانی که فرزندان آقای (م. ر) از دبی می آمدند (ج. الف) با ماشین من به استقبال آنها می رفت. حتی یک روز آقای (م. ر) نیاز به اجاق گاز داشت که من از طریق برادرم یک اجاق گاز تهیه کرده و آن را در خانه آقای (م. ر) در پاسداران نصب کردم. در این جلسه آقای (م. ر) منکر دریافت پولها شد.
 
وی ادامه داد: چند روز بعد آقای (ش) با من تماس گرفت و گفت: آقای (م. ر) می خواهد تو را ببیند من هم به دفترش رفتم. آقای (م. ر) خیلی عصبانی بود و گفت چرا چکها را به سازمان بازرسی کل کشور دادید. بعد هم با آقای (م. ت) و ( ی. د) تماس گرفته و آنها را به دفترش احظار کرد. وقتی آقای (ش) رفت ( م. ر) چند چک سفید و کپی را به من داد و خواست روی آنها اسامی از جمله (الف.ر.م) که در دولت حضور داشت را بنویسم در این زمان آقایان (م. ت) و (ی . د) به دفتر من آمدند و آقای (م. ر) دستور داد که سریع (ج. الف) را پیدا کنند.
 
قاضی: جمعا چه میزان پول به (ج. الف) دادید؟
 
متهم: بیش از ۱۲ میلیارد تومان چک دادم ۲ میلیارد تومان به صورت نقدی از من گرفت همچنین یک دستگاه خودروی لنکروز را به اسم آقای (م. ت) از من گرفت. ساختمان ولنجک که به او دادم نیز حدود ۶ میلیارد تومان ارزش داشت.
 
قاضی: از سال ۸۶ تا ۸۷ که با (ج. الف) ارتباط داشته و به وی پول دادید آیا مشکلی برایت حل شد؟
 
متهم: (ج.الف) و (م. ر) هیچ کاری برای من انجام ندادند.

قاضی: (ج. الف) مدعی است که با شما معامله کرده است این موضوع صحت دارد .
 
متهم: نه هیچ معامله ای انجام نشده است. وی تناقضات بسیاری دارد در ابتدا مدعی شد من ۲۵ میلیارد تومان از او تخمه خریدم بعد گفت این ۲۵ میلیارد تومان را به صورت نقد از وی قرض کردم حالا هم مسئله ملک سعید آباد را مطرح می کند این ملک مربوط به قبل از آشنایی من با جابر بوده است. کارمند من (ج. الف) را با اسلحه دیده بود و من از او می ترسیدم حتی او با اسلحه وارد خانه ای در اختیاریه شده و موضوع سرقت مدارکش از سوی من صحت ندارد.

قاضی: خودتان وی را همراه با مقامات و مسئولین دیده اید؟

متهم: زمانی که تلفنی با آقای (م. ر) صحبت می کرد مشخص بود حتی دو بار من با وی حرف زدم. تلفنی با آقای (ب) هم صحبت می کرد. حتی یک بار پسر آقای احمدی نژاد را به دفتر من آورد. آقای (م. ت) نیز قبل از اینکه به سمت دولتی برسد نیز به دفتر ما می آمد که سرانجام نیز با حمایتهای (م. ر) و (ج. الف) پست دولتی گرفت. این افراد را به دفترم می آورد تا نشان دهد با مقامات در ارتباط است.

قاضی: بابت یک و نیم میلیاردی که به آقای (م. ر) دادید سند دارید؟
 

متهم: بله. چک آن مشخص بود. قبل از دستگیری مسئله را به حفاظت قوه قضائیه و سازمان بازرسی گفتم. در زندان نیز از آقای (م. ر) به علت مشارکت در کلاهبرداری شکایت کردم. اما تا الان به آن رسیدگی نشده است. اگر (م. ر) نبود من یک ریال هم به (ج. الف) نمی دادم. یک بار که به دفتر آقای (م. ر) رفته بودم او با مدیرعامل وقت بانک ملت تماس گرفت و گفت چرا کاری که به تو گفتم انجام ندادی نمی دانم مدیرعامل بانک چه گفت اما وی عصبانی شد و بعد از قطع کردن تلفن به آقای (ش) گفت آقای (د) پررو شده است باید وی را از این سمت بردارم.

مجله خبری

هوش سیاه به خانه مردم باز می گردد

مجموعه “هوش سیاه۲″ در حالی امروز وارد تولید شد که مشارکت کننده و کارگردان آن در ایجاد احساس امنیت در مردم توسط این مجموعه تأکید داشتند…

بقیه در ادامه مطلب

به گزارش تکترین، مراسم آغاز تصویربرداری سری دوم سریال “هوش سیاه” به کارگردانی مسعود آب پرور و تهیه کنندگی سید مرتضی فاطمی صبح امروز با حضور عوامل سریال، بازیگران و مسئولانی چون فاطمی مدیر طرح و برنامه ریزی معاونت سیما و منتظرالمهدی مدیرعامل موسسه ناجی هنر در کنار نمایندگان سیما فیلم و پلیس در لوکشین این سریال واقع در پادگان دهکده مقاومت برگزار شد.

سعید منتظرالمهدی در این مراسم با اشاره به موفقیت سری اول سریال “هوش سیاه” اظهار کرد: این مجموعه با اهداف نیروی انتظامی همسو بود و ما یا یک پلیس همه جانبه نگر روبرو بودیم. همینطور تعامل مثبت با کارگردان مجموعه و مطالعه سینابس سری دوم مشخص کرد این نسخه از اثر حتی بهتر و علمی‌تر از سری اول تولید خواهد شد.

وی افزود: عوامل و بازیگران سریال حرفه‌ای هستند و امیدواریم به این واسطه کار بتواند دیدگاه‌های پلیس را به درستی به مخاطب منتقل کرده و انتظارات ما از اثر را نیز برآورده سازد.

رئیس اداره سینمایی معاونت اجتماعی نیروی انتظامی همچنین هدف از ساخت “هوش سیاه۲″ را ایجاد آرامش برای مردم خواند و تصریح کرد: این سریال مقوله و مؤلفه‌های مختلفی دارد و انتقال امنیت ذهنی به مخاطبان از جمله این مقوله‌ها است. ما در صدد انتقال این موضوع به مخاطبان هستیم که هر جا قدرت و اقتدار هست، امنیت و آرامش نیز وجود دارد.

منتظرالمهدی با بیان اینکه پلیس نمایش داده شده در “هوش سیاه” فردی مقتدر و در عین حال متدین و اخلاقمند است، اظهار کرد: ما به هیچ عنوان دنبال نمایش پلیس سفید نیستیم و شخصیت سریال ما می‌تواند خطا کند و باید به این وجه از شخصیت او نیز پرداخته شود. گرچه ساخت این آثار به منزله تبلیغی برای پلیس است اما برای همه مردم نیز اهمیت خواهد داشت.

وی تصریح کرد: نمایش یک پلیس مقتدر و با اخلاق و مردمی باعث ایجاد احساس امنیت می‌شود و یک نگاه سینمایی به این منجر خواهد شد که مردم بدانند نیروی انتظامی همپای مردم است و کارشناسان انتظامی هرآنچه از دستشان بربیاد برای رفاه هموطنان انجام می‌دهند.

سوق دادن به سوی حس امنیت

آب‌پرور کارگردان این سریال نیز در سخنانی با تاکید بر اینکه ایجاد احساس امنیت مهم‌تر از خود امنیت است، گفت: رسانه کاری جز این ندارد که عواطف و احساسات تماشاگران را به سوی حس امنیت سوق دهد.

کارگردان “هوش سیاه۲″ با اشاره به ناکامی سری سازی در تلویزیون ایران، یادآور شد: این اتفاق می‌تواند درباره “هوش سیاه” با کمک‌های نرم افزاری و سخت افزاری به درستی رخ دهد و در این زمینه از خاندان فاطمی تشکر می‌کنم که شرایط خوبی برای افتتاح پروژه در نظر گرفتند.

۱۲۰ لوکیشن اصلی

سیدمرتضی فاطمی تهیه‌کننده این مجموعه نیز در حاشیه مراسم آغاز تصویربرداری این پروژه گفت: هم‌زمانی آغاز تصویربرداری سری دوم مجموعه تلویزیونی هوش سیاه با سالروز ولادت امام محمدباقر(ع) و آزادسازی خرمشهر را به فال نیک می‌گیریم و امیدواریم در این مسیر بتوانیم به ایده‌آل‌هایی که در ذهن داریم برسیم.

وی تأکید کرد: ترکیب بازیگران و نیز کشش داستانی سری دوم مجموعه به گونه‌ای است که ما را به حاصل کار امیدوار کرده‌است. در این سری از فضای تخصصی سری اول اندکی فاصله گرفته‌ایم تا مخاطبان بیشتری امکان همراهی با مجموعه را داشته باشند.

تهیه‌کننده “هوش سیاه۲″ افزود: در این مسیر حمایت‌های مرکز سیمافیلم و نیز همراهی معاونت سیما و شخص آقای دارابی کمک قابل توجهی به پیشبرد پروژه تا به امروز داشته است و در ادامه راه هم این همراهی را شاهد خواهیم بود.

فاطمی ادامه داد: این مجموعه که برای پخش از شبکه سوم سیما در دست تولید است در ۱۲۰ لوکیشن اصلی و ۹۰ لوکیشن فرعی مقابل دوربین خواهد رفت که این به خوبی نشان دهنده گستردگی کار است. بخشی از این لوکیشن‌ها مربوط به فضای زندان است که در مساحت ۴۵۰۰ متر به طور کامل ساخته شده‌است و بخش‌هایی از داستان فیلم در این دکورها ضبط خواهد شد.

تهیه‌کننده “هوش سیاه” همچنین اعلام کرد طبق برنامه‌ریزی‌ قبلی این سریال در ۲۶ قسمت ۴۵ دقیقه‌ای تولید خواهد شد که برآورد فعلی برای تولید ۹ ماه است و احتمالاً در اردبیهشت و یا خرداد سال آینده شاهد پخش مجموعه از تلویزیون خواهیم بود.

حاشیه‌ها:

* امروز عوامل مشغول ضبط قسمت دوم بودند و در لوکیشن پادگان دهکده مقاومت بخش‌های مربوط به زندان سریال تصویربرداری می‌شد.

* بازیگرانی چون کیکاووس یاکیده، امیررضا دلاوری، کاظم هژیرآزاد، کیهان ملکی و حمید ابراهیمی در لوکیشن حاضر بودند و آرش قادری نویسنده سری اول و دوم نیز در جمع حاضر بود.

* یکی از عوامل سریال اجرای این مراسم مختصر -که با یک ساعت تأخیر آغاز شد- را بر عهده داشت و گرچه ابتدا خود را ناشی معرفی کرد اما به مرور تسلط بیشتری در اجرا پیدا کرد!

* آب پرور اعلام کرد در ابتدا “هوش سیاه‌” را یک سریال ۱۰۰ قسمتی در نظر گرفته بودند که سری اول شامل ۱۵ قسمت بود و ۲۶ قسمت نیز به سری دوم اختصاص پیدا خواهد کرد. سری سوم مجموعه نیز ساخته خواهد شد.

* آرش قادری نویسنده مجموعه نیز از پخش مجدد سری اول خبر داد تا به این صورت با گذشت سه سال از پخش این سری، سری دوم نیز بلافاصله روی آنتن برود.

تک ترین سایـت ایـرانی

دکوراسیون منزل،همه جا سیاه و سفید

ترکیب دو رنگ متضاد سیاه و سفید همیشه شیک و کلاسیک است و به هر فضایی حالتی فریبنده می دهد.گاهی ترکیب دو رنگ می تواند حالتی گیج کننده داشته باشد.گاهی نیز زیباترین رنگ ها برای ما خسته کننده هستند.چرا یک مبل سبز رنگ برای ما جذابیت گذشته را ندارد یا چطور می شود به اتاقی با رنگ صورتی جذابیت بخشید؟ راه حل آن استفاده از یک رنگ نیست؛راه حل دو رنگ سیاه و سفید است.هیچ دو رنگ دیگری مانند سیاه و سفید ترکیبی به این جالبی و جذابی ایجاد نمی کنند.استفاده از این دو رنگ برای مبلمان منزل بسیار مناسب است.اگر شما به دنبال ایجاد تنوع در خانه خود هستید(ممکن است این تنوع در حد خرید چند کوسن باشد) می توانید از این دو رنگ متضاد استفاده کنید.

 

۱۷:۴۳          ۹۱/۰۳/۰۲

– متهور و زیبا:

تخت سنتی با دسته های بلند و به رنگ سیاه با دیوار سفید پشتش ترکیب بسیار جالبی ایجاد می کند.نرده ها و کفی های سیاه برای پله های سفید بسیار مناسب به نظر می رسد.تابلویی با طرح و قاب سیاه،فرشی سیاه و سفید و سایر لوازم تزئینی به این رنگ،تاکیدی بر تضاد و زیبایی این دو رنگ است.

– استفاده از رنگ:

استفاده از رنگ سیاه در داخل یک کتابخانه سفید،یک فضای کاربردی را به ویترینی برای در معرض دید گذاشتن وسایل تزئینی تبدیل می کند.اما به یاد داشته باشید باید از وسایلی استفاده کنید که در سیاهی جلوه کافی داشته باشد.

– فضایی ساکت و سایه دار:

در اتاقی با فضای روحانی و به رنگ سفید،با به کار بردن تعدادی وسیله تزئینی به رنگ مشکی تنوع ایجاد کنید.پرده های راه راه سفید و مشکی به تخت راحت و گرم و نرم معنا می بخشند و در عین حال توجه شما را به منظره بیرون جلب می کنند.

– طرح های درشت:

یک دیوار با کاغذ دیواری طرحدار سیاه و سفید برای فضای دستشویی کافیست.

اگر شما فقط یکی از دیوارهای دستشویی را با کاغذ دیواری دارای طرح های درشت بپوشانید و در سایر قسمت ها از رنگ های ساده مانند سیاه و سفید استفاده کنید،فضای دستشویی شلوغ نمی شود اما در عین حال فضایی متفاوت و فریبنده ایجاد کرده اید.پنجره های سفید،قاب آیینه ای مشکی،روشویی سفید و در کابینت مشکی با کاغذ دیواری ها بسیار هماهنگ و زیباست.

– طرح های مختلط:

ترکیب چند طرح با توجه به محدودیت رنگ(سیاه وسفید) بر جذابیت کار می افزاید.

یک تکه کاغذ دیواری سفید با گل های ظریف به رنگ مشکی،مبلی سفید با راه راه های سیاه،یک کوسن با طرحی شلوغ و یک آباژور رومیزی شیک هماهنگی خاصی با هم دارند.

***

منبع: ماهنامه دنیای زنان،شماره ۷۹

NightFa :: شب فارسی