می گویند بد دوره و زمانه ای است. می گویند رابطه ها سست شده. روز به روز بر تعداد آدم هایی که در نقطه پایان ایستاده اند و افسوس می خورند اضافه می شود. چه باید کرد؟
منطقی است که وقتی در پایان راه احساس می کنیم اشتباه آمده ایم، به آغاز نگاه کنیم. همه همین کار را می کنند. به روزی بر می گردند که به نظر زیبا ترین روز دنیا می آمد . روز که دنیا اوج مهربانی اش را نشان داده بود. روز اول آشنایی یا روز اول عاشقی و …. و بعد آهی می کشند و به خودشان می گویند: چه اشتباهی کردم! منطقی است. اما واقعاً این اشتباه در کجاست؟ اغلب اوقات همین جا آدم ها دوباره دچار اشتباه می شوند. به جای اینکه خودشان را محاکمه کنند؛ شروع می کنند به متهم کردن دیگران. همه تقصیرها را گردن طرف مقابل می اندازند، وجدانشان را آسوده می کنند و خلاص. بعد هم قضاوتشان را تعمیم می دهند و به این نتیجه فلسفی ( ! ) می رسند که: همه مردها یا زن ها سر و ته یک کرباسند!
روز اول اگر عاشق بودیم یا ندانم کار، یا بی تجربه، یا هرچیز دیگر؛ همه آنچه باید می دیدیم را ندیدیم، کسی جزء خود ما متهم نیست. اگر می دیدیم، با چشم باز تصمیم می گرفتیم، می پذیرفتیم یا نمی پذیرفتیم، به هر حال به اینجا نمی رسید که : « چی فکر می کردیم و چی شد! ».
اغلب اوقات ویژگی هایی که به خاطر آنها فکر می کنیم زندگی مشترک به بن بست می رسد، از اول وجود داشته اند. فقط باید بهتر نگاه می کردیم. اگر این نگاه، با واقع بینی ( و نه ایده آلیسم ) همراه شود، احتمال رضایت از انتخاب تا حد زیادی بالا می رود. اگر چه، باز هم همیشه هر احتمالی وجود دارد. همان واقع بینی اقتضا می کند، از همان آغاز به بدترین احتمال هم فکر کرد. بدترین احتمال، که البته هرگز آخر زندگی نیست.
نوشته دکتر محمد رضا رجبی شکیب؛ نشریه سیب سبز شماره ۶۷
مجله خبری