بایگانی برچسب: s

بهترین رمان های عاشقانه

  • دانلود رمان بازی آخر بانو
  • دانلود رمان توسکا
  • دانلود رمان ستاره
  • دانلود رمان رویای محال
  • دانلود رمان محو و مات
  • دانلود رمان لیلای من
  • دانلود رمان جنون عشق
  • دانلود رمان چهل سالگی
  • دانلود رمان به خدا نامه خواهم نوشت
  • دانلود رمان بهشت را در قلب من بساز
  • دانلود رمان عروس دریا

منبع : http://forums.pichak.net/sitemap/f-123.html

هر چی رمان میخوای لیستش در منبعی که در خط بالا گذاشتم هست

پر از رمان هستش

 

دانلود رمان پیمان عاشقی

دانلود رمان پیمان عاشقی

دانلود رمان پیمان عاشقی اثر نجمه صاحب الزمانی

بخشی از رمان پیمان عاشقی :

اون روز قرار من با دوستانم ، آسایشگاه کهریزک بود .
جایی بود بزرگ و با صفا و پر از نیمکت های رنگ وارنگ .
این قدر دارو درخت داشت که در بین آنها گم می شدی ، افسوس که فضای غم گرفته ای داشت .
در محوطۀ آسایشگاه ، پیرزنها و پیرمردهایی را می دیدم که هر کدام مشغول صحبت با دوستان و هم اتاقی هایشان بودند .
بعضی ها هم در گوشه ای خلوت ، تنها و آرام نشسته بودند و انگار که از تنها بودن بیشتر از با هم بودن لذت می بردند .
مدت ها بود که به آن جا می رفتم و با تعدادی از آنها گفتگو می کردم ، شاید موضوع تازه ای پیدا کنم ولی هیچ کدام نظرم جلب نمی کرد ، تا این که آن روز چشمم به اتاقی افتاد که همیشه پرده هایی کشیده داشت و فقط سایه ای پشت پنجره دیده می شد .
کنجکاو شدم که این اتاق متعلق به چه کسی است . به سراغ سرپرست آنها رفتم ، با دیدن من و دوستانم از جا بلند شد و گفت : ببینم بالاخره شما موضوع مناسبی پیدا کردید یا نه؟
گفتم : تا امروز که نه و بلافاصله گفتم : خانم ارسلانی اون اتاقی که بیشتر اوقات پرده هایش کشیده شده است مال کیه؟
با تعجب گفت : چه طور مگه!؟

لینک دانلود رمان پیمان عاشقی در سایت زیر:

http://forums.pichak.net/thread5729.html

 

دانلود رمان خلوت شب های تنهایی

دانلود رمان خلوت شب های تنهایی

دانلود رمان خلوت شب های تنهایی اثر فهیمه رحیمی

بخشی از رمان خلوت شب های تنهایی :

از پله های زیر زمین چاپخانه بالا آمدم تا در میان ازدحام مردمی که در حال رفت و آمد بودند ، شاید بتوانم سهمی از هوای آزاد خیابان داشته باشم و دوباره به آن دخمه باز گردم . وانت بار برای تخلیه کاغذ درست روبروی چاپخانه پارک کرده بود و راننده به بچه ها در تخلیه کاغذ ها کمک می کرد . مقابل دیوار چاپخانه را دو دستفروش بساط کرده بودند که سمت راستش آقای فری با پهن کردن پارچه برزنتی لباس مردانه وارداتی می فروخت و در سمت چپ آقا خانف کتابهای دست دوم را به کمتر از نصف قیمت حراج کرده بود . کار و بار آقا فری پر رونق تر از آقا خانف بود ضمناً آدمهایی که در کنار بساط کتابفروشی خانف می ایستادند و به عنوان کتابها زل می زدند بیشتر از آن دیگری بود اما پولی که خرج می شد به کاسه مسی آقا فری ریخته می شد . خودم یکی ، دو تایی کتاب از خانف خریده بودم و با او سلام و علیکی هم داشتم . خانف روی چهار پایه نشسته بود و کتابی در دست داشت و اینطور که به نظر می رسید غرق مطالعه بود . صدای ماشین چاپ در هیاهویی که فروشندگان به راه انداخته بودند گم می شد ؛
« اگر امروز نبری فردا پشیمون میشی ! بدو حراجش کردم ، از ما بخرید به نفع شماست . جگر تو حال میاره خاکشیر . بدو که تموم شد

لینک دانلود رمان خلوت شب های تنهایی در سایت زیر :

http://forums.pichak.net/thread5728.html

 

دانلود رمان ننه سرما

دانلود رمان ننه سرما

دانلود رمان ننه سرما اثر ماندانا معینی (م.مودب پور)

بخشی از رمان ننه سرما :

کوچه ها ،همون کوچه هان .خیابونا ،همون خیابونان.درختا همون درختان.حتی کلاغایی که روشون می شینن م ،همون کلاغان !
فکر می کردم بعد از مردن پدرم همه چیز تموم می شه ! یا حداقل عوض می شه اما نشد ! یعنی تقریبا هیچکدوم از فکرایی که قبل از مرگ پدرم می کردم درست نبود ! اون موقع حداقل انگیزه ای داشتم ! برای برگشتن به خونه ،برای خونه موندن،برای بیدار شدن،برای غذا درست کردن،برای پذیرایی از مهمونایی که شاید فقط به احترام پدرم به خونه مون می اومدن و الآن هیچکدوم نمی آن.
تمام اینها به کنار، یه بهانه داشتم !
برای چی ؟!
برای تنهایی ؟! برای مجرد موندن ؟!
شایدم اصلا نگهداری از پدرم یه معلول بود نه یه علت !
حالا هر چی ! حالا که دیگه رفته و تموم شده ! با قُرقُر هاش ! چپ چپ نگاه کردن هاش ! سرزنش هاش ! نصیحت هاش ! مهربونی هاش ! دلسوزی هاش ! بردباری هاش !
یه مرد پیر که همیشه دلواپس بود ! دلواپس من ! یا به قول خودش همیشه دستش برای من از گور بیرون می مونه !

لینک دانلود رمان ننه سرما در سایت زیر :

http://forums.pichak.net/thread5727.html

 

دانلود رمان عشق و خرافات

دانلود رمان عشق و خرافات

دانلود رمان عشق و خرافات اثر فهیمه رحیمی

بخشی از رمان عشق و خرافات :

محبوبه، محبوبه، این صدای بانگ مادر عزیز و بزرگ خانواده الماسی است که ترا می خواند و من اینجا روی صندلی چوبی در زیر درخت سیب نشسته ام و ترا می بینم که آرام و متین از در اتاق خارج می شوی و به سوی مادرم که در حال باغبانی است به حرکت درمی آیی و آرام بانگ میزنی آمدم زن عمو! تو پیراهنی پلیسه به رنگ مغز پسته ای به تن داری و موهایت که چندان زیبا نیستند از زیر روسری ساده ات برای آنکه هوایی بخورند سرک کشیده و خود را به نمایش گذاشتهاند. موهایی به رنگ شب پرچین و شکن که گواهی میدهند هرگز دست آرایشگری لمسشان نکرده و آنها را آرایش نکرده. کفش بی بند کتانی سفید رنگت پاهای ظریف و کوچکت را پوشانده و هنگامی که به سوی مادرم پیش میروی کوچکترین صدایی از گامهایت بر روی سنگفرش باغ به گوش نمی رسد. نمیدانم چرا دوست دارم دزدانه به تو از زیر عینکی که بر چشم دارم نگاه کنم و تو را و فقط تو را توصیف کنم.

لینک دانلود رمان عشق و خرافات در سایت زیر:

http://forums.pichak.net/thread5704.html

 

دانلود رمان بار دیگر با او

دانلود رمان بار دیگر با او

دانلود رمان بار دیگر با او اثر فریبا قاسمی

بخشی از رمان بار دیگر با او :

مادر پتو را از روی صورتم کنار کشید و دلسوزانه گفت:
– پاشو عزیزم،الان یک هفته است از خونه بیرون نرفتی،هوای بیرون خیلی خوبه ،پاشو بو بیرون یه هوایی تازه کن.
پتو را روی صورتم کشیدم و نالیدم:
– ولم کن مادر،بگذار با درد خودم بمیرم.
مادر اینبار با عصبانیت پتو را کنار زد و صدای تیزش گوشهایم را پر کرد:
– پاشو،کم چرت و پرت بگو،زده به سرت!فکر میکنی با ماتم گرفتن همه چیز درست میشه!مرد باش.کسی که عاشق میشه باید انتظار چنین چیزهایی رو هم داشته باشه.
– مادر دست از سرم بردار چرا راحتم نمیگذاری؟
– برای این که از روی کم عقلی داری روز های خوب زندگی ات را هدر می دی.
– کدوم روز های خوب،چی میگی مامان؟
مادرم بازویم را گرفت و سعی کرد مرا از جا بلند کند.
– دیگه داری اعصابم رو بهم میریزی،پاشو دیگه!
لینک دانلود رمان بار دیگر با او در سایت زیر :

http://forums.pichak.net/thread5703.html

دانلود رمان دختر کرد

دانلود رمان دختر کرد

دانلود رمان دختر کرد اثر انسیه تاجیک

بخشی از رمان دختر کرد :

باران به شدت می بارید. انگار می گریست. زمین می لرزید و آنجا آن دورها جنگل با صدایی غم انگیز می رنجید و زاری می کرد. طوفان چهره در هم کشیده بود و آسمان را می ترساند. زمین با ترس و وحشت خاموش بود. ولی بر فراز آن غرش رعد، وحشیانه فریاد می کشید. ابرهای سیاه شعله ور می شدند و بی محابا می باریدند. برق هایی که از آسمان جستن می گرفت گویی جرأت و جسارت را در هر کسی می کشت. طوفان حمله می کرد و با رحم و دوستی بیگانه بود. آسمان تیره و عبوس مانده و تمامی قدرتش را در خود فرو برده و در مقابل غرش طوفان آنچنان مظلومانه سکوت کرده بود که دل آدمی برایش می سوخت.
در این حال و هوا بودم که صدای طناز با فریاد و گریه بلند شد. وحشتناک بود. دلم بی خودی شور نمی زد. چهار ستون بدنم می لرزید. دردی عمیق بر وجودم نشسته بود.
طناز شیون می کرد و هوار هوار می کشید. بر سرش می کوبید و از بخت بد روزگار ستمگر می نالید. از مطبخ بیرون پریدم و آرام روی دیوار ایوان به گوش ایستادم تا ببینم بالاخره چه شد؟
آقاجانم بلند نهیب زد: دِ جان بکن زن سخن بگو.
از گوشۀ پنجره قیافۀ آقاجان را می دیدم. عصبی و وحشت زده بود.

لینک دانلود رمان دختر کرد در سایت زیر :

http://forums.pichak.net/thread5702.html

دانلود رمان بوی نا

دانلود رمان بوی نا

دانلود رمان بوی نا اثر ماندانا معینی (م.مودب پور)

بخشی از رمان بوی نا :
به نام آفریدگار یکتا
«روزگار عجیبیه!آدم وقتی دقت کنه،می بینه که چه اتفاقاتی ،همین دور و ور خودش افتاده که واقعا باور نکردنیه!
مثل همین خاطره یا داستانی که می خوام براتون بگم!
می خوام داستان خانواده ی حاج عباس جوکار بولاتپه لوش و حاج حسن جوکار بولاتپه لوش رو براتون بگم!
اما قبل از اینکه شروع کنم اینم بگم که تمامی اسامی،نام خانوادگی،جاها و مکان ها و اشخاص ، اگرم شباهتی با کسی یا جایی دارن،تصادفیه و حقیقت نداره!
اصلا این فقط یه داستانه برای سرگرم شدن!
نام خانوادگی م چیزی گذاشتم که با هیچ نام خانوادگی یکی نباشه!جوکار بولاتپه لوش!فکر نکنم یه همچین نام خانوادگی اصلا پیدا بشه!
خب!
حالا برای سهولت کار، این دو نفر رو ، حاج عباس جوکار و حاج حسن جوکار صدا می زنیم!
برای اینکه به داستان حاج عباس و برادرش حاج حسن برسیم و بعدش برسیم سراغ بچه هاشون که اصل داستانه،باید یه خرده برگردیم عقب که ببینیم اصلا این دو نفر کی هستن!
پس می ریم به سالهای هزارو سیصد و سی شمسی و اون طرفا!
شایدم یه خرده این ور و اون ور ترش!

لینک دانلود رمان تقدیر شوم در سایت زیر :

http://forums.pichak.net/thread5701.html

دانلود رمان تقدیر شوم

دانلود رمان تقدیر شوم

دانلود رمان تقدیر شوم اثر مریم جعفری

بخشی از رمان تقدیر شوم :

پروانه بدن خسته خود را روی مبل انداخت و سرش را به عقب تکیه داد و به صفحه تلویزیون چشم دوخت،در حالی که حواسش جای دیگری بود و توجهی به محتوای برنامه نداشت.
_یا اون تلویزیون لعنتی رو خاموش کن یا بزنش کانال دیگه.
با صدای فریاد گونه رامین از جا پید و برای یافتن کنترل به اطراف نگریست و تازه فهمید او از چه چیز عصبانی و گله ماند است.تلوزیون یکی از فیلمهای او را نمایش میداد.
_لعنتی گفتم اون تلویزیون رو خاموش کن.
پروانه کلافه اما محکم گفت:
_مگه نمیبینی دارم دنبال کنترلش میگردم؟
رامین خشمگین گفت …

لینک دانلود رمان تقدیر شوم در سایت زیر:

http://forums.pichak.net/thread5699.html

دانلود رمان برزخ اما بهشت

دانلود رمان برزخ اما بهشت

دانلود رمان برزخ اما بهشت اثر نازی صفوی

بخشی از رمان برزخ اما بهشت :

 

– رعنا جان سلام…
– رعنای خوبم سلام…
– رعنای عزیزم…
نه،نه، فایده ندارد، نمی توانی بنویسی.
نمی توانستم. چند هفته بود که برای شروع کردن نامه داشتم فکر می کردم. نمی دانم، نمی دانستم چه بنویسم، از کجا شروع کنم و از چه بگویم. حرفی برای زدن نداشتم. چیزی به ذهنم خطور نمی کرد، هیچ چیز! انگار مغزم داشت از کار می افتد یا شاید هم افتاده بود…
نه از کار نیفتاده بود، برعکس یکرَوند داشت کار می کرد. مدام فکرهای جورواجوری که به هم هیچ ربطی نداشت از ذهنم می گذشت و توی سرم مثل آش شله قلمکار شده بود و آینده و گذشته و حال با هم غوطه می خوردند.
دیگر حتی لازم نبود به خودم زحمت بدهم که به چیزی فکر کنم، در حالی که به ظاهر از بیست و چهار ساعت، بیست ساعتش را خواب بودم، ولی در حقیقت فقط سه – چهار ساعت مغزم از کار می افتاد و واقعاً می خوابیدم، بقیۀ ساعت ها با چشم های بسته مدام فکر می کردم، فکر می کردم و فکر…
لینک دانلود رمان برزخ اما بهشت :

http://forums.pichak.net/thread5697.html

 

دانلود رمان بامداد سرنوشت

دانلود رمان بامداد سرنوشت

دانلود رمان بامداد سرنوشت اثر نسرین بنانی

بخشی از رمان بامداد سرنوشت :

 

پدربزرگم سرشناس بود . در بازار حاج صادق میگفتند صد تا از دهانشان بیرون میریخت روی اسمش قسم میخوردند و همه دست بوسش بودند . پولش از پارو بالا می رفت . بی حد داشت و بی حساب خرج میکرد . به گفته ی پدرم هر مراسم مذهبی که د رسال بود در خانه ی حاج صادق باز بود و خانه از جمعیت پر میشد . غذای مفصلی پخت میکرد و لقب غلام ابا عبدا . . . را گرفته بود . گاهی وقتها هم فقط خرج میداد و جمعیت دو پشته قابلمه به دست جلوی در باغ جمع میشدند . پدرم میگفت ظرفها را برادرم مسعود میگرفت و بمن میداد و من باید به آشپز میسپردم . او هم پر از برنج میکرد و به یک ملاقه فسنجان را با روغن حیوانی روی آن میریخت آخر آقاجون فسنجان را شاه خورشت ها میدانست و خلاصه در آخر من یک نصفه نان سنگک رویش میگذاشتم و باز به مسعود میدادم .

http://s1.picofile.com/file/7558080000/bamdade_sarnevesht.pdf.html

 

دانلود رمان شراره

دانلود رمان شراره

دانلود رمان شراره اثر زهرا رضایی

بخشی از رمان شراره :

سروش دستت رو بردار ،می خوام عکس رو ببینم.در همین حال صدای پدرم را شنیدم که گفت:بچه ها حاضر شید، می خوایم بریم.سرم را بلند کردم و نگاهی به صورت سروش انداختم و گفتم:شانس اوردی.از اتاق خارج شدم و کیفم را برداشتم .

از عمو و زن عمو خداحافظی کردم .به طرف سروش که تازه از اتاقش بیرون امده بود رفتم.خیلی قاطع به صورتش نگاه کردم و گفتم:من دیدم اون عکس منه ولی تو گفته بودی سوخته.بعد بدون انتظار پاسخ به سوی در رفتم و از خانه عمو خارج شدیم.

به خانه که رسیدیم بدون انکه لباسم را عوض کنم روی تخت نشستم تمام فکر و ذکرم روی عکس مانده بود . محال بود ان دختر کسی غیر از من باشد.مخصوصا رنگ موهایم که از دور مشخص و نمایان بود با همان بلوز زرشکی .همان عکسی بود که در خانه عمو گرفتیم .ان روز که عکس می گرفتیم به سمانه گفته بودم ،یادت باشه این عکس مال خودمه به کس دیگه ای نده…

لینک رمان شراره :

http://s3.picofile.com/file/7557292789/sharare.pdf.html