تصمیمش رو گرفته بود …
ولی قبل از اینکه تصمیمش رو عملی کنه ؛
کبریتی زد ،
صدای روشن شدن گوشش ، و بوی گوگرد مشامش رو پر کرد …
در افکار خودش بود که نگاهش بر چوب کبریت لاغر اندامی لغزید که آتش از سرش به جونش افتاده بود و هر لحظه به انگشتهاش نزدیک می شد …
به خودش گفت مشکلی نیست و تکرار کرد :
من مقاومت می کنم … مقاومت می کنم … مقاومت می …
ناگهان فریادی کشید و چوب کبریت رو بر زمین انداخت …
به خودش گفت : متاسفم ؛ من تحمل آتش ندارم .
منصرف شد .
یکـ گیله مرد
جملات زیبا گیله مرد