بایگانی برچسب: s

قالب وبلاگ امیدواری

قالب وبلاگ امیدواری که توسط سایت پیچک ارائه گردید.

قالب وبلاگ امیدواری ، در این قالب زیبا شما پسر جوانی را مشاهده می کنید که زیر باران بر روی یک نیمکت چوبی نشسته است و در افکار خود به سر می برد و با ناامیدی ، خود را می رنجاند ، در همین هنگام یک دختر با چتر به گفتگو با آن پسر می پردازد و آن را از افکار خود بیرون می آورد. این قالب دو ستونه زیبا با سئوی کامل طراحی شده است همچنین ایندکس مطالب در موتورهای جستجو را بهبود قابل توجهی خواهد بخشید ، امیدوارم که از قالب امیدواری لذت ببرید. قالب امیدواری ، قالب وبلاگ پسر امیدوار ، قالب وبلاگ امیدواری پسر ، قالب امید ، پسر عاشق ، پسر

قالب وبلاگ امیدواری

قالب وبلاگ

قالب وبلاگ امیدواری,قالب عاشقانه,قالب کارتونی امیدواری,قالب غمگین,قالب امید به پسر,قالب وبلاگ عاشقانه,قالب وبلاگ پسر عاشق,قالب دو ستونه
در این قالب وبلاگ امیدواری (Ghaleb Weblog omidvari) بیشتر از رنگ های طوسی و مشکی استفاده شده است.

دریافت کد قالب در ادامه مطلب

ادامه خواندن قالب وبلاگ امیدواری

قالب وبلاگ جاذبه

قالب وبلاگ جاذبه که توسط سایت پیچک ارائه گردید.

قالب وبلاگ جاذبه ، قالب وبلاگی با طرحی خاص ، تک و متفاوت ، در تصویر اصلی این قالب وبلاگ یک پنجره ی بزرگ را میبینیم که روی چمن باز شده و در آن آسمان پیداست ! پسر بچه ای که روی چمن دراز کشیده و درحال مشاهده آسمان است ، قالب وبلاگ خاص و زیبا که نام گذاری آن بسیار مشکل می باشد ، نام های بسیار زیادی برای این قالب وبلاگ دو ستونه پیشنهاد شد ، بین اسامی پیشنهادی ، قالب وبلاگ جاذبه منتخب گردید ، امیدواریم از این قالب وبلاگ سئو شده لذت برده و استفاده نمایید. قالب جاذبه ، قالب وبلاگ پنجره ، قالب وبلاگ جاذبه ، قالب آسمان ، پنجره آسمان ، پسر

قالب وبلاگ جاذبه

قالب وبلاگ

قالب وبلاگ جاذبه,قالب پنجره,قالب جاذبه,قالب پسر,قالب آسمان,قالب وبلاگ جاذبه زمین,قالب وبلاگ پنجره زیبا,قالب دو ستونه
در این قالب وبلاگ جاذبه (Ghaleb Weblog Jazebeh) بیشتر از رنگ های متمایل به نارنجی استفاده شده است.

دریافت کد قالب در ادامه مطلب

ادامه خواندن قالب وبلاگ جاذبه

قتل پسر عاشق از سوی ۲ برادر

کارآگاهان پلیس آگاهی یزد مرد جوانی که با ضربات سنگ، پسر مورد علاقه خواهرش را به قتل رسانده بود، دستگیر کردند.

به گزارش قانون، ۱۹ فروردین سال‌جاری مرد میانسالی با حضور در پلیس‌آگاهی یزد عنوان داشت که برادرزن ۲۰ ساله‌اش به نام «اسماعیل» برای خرید از منزل خارج شده، اما تاکنون و پس از گذشت دو روز بازنگشته است. با ثبت اظهارات این مرد، تحقیقات کارآگاهان برای یافتن سرنخی از سرنوشت این پسر ۲۰ساله آغاز شد و آنان در بررسی‌های اولیه دریافتند که این فرد به حسن رفتار شهره و مشکل خاصی نیز با فردی ندارد.

در حالی که تحقیقات کارآگاهان برای یافتن سرنوشت «اسماعیل» ادامه داشت، آنان در بررسی‌ها دریافتند که «اسماعیل» در لحظات آخر با دو برادربه نام‌های «نجیب‌ا…» و «حسین» دیده شده است. آن‌ها با کسب دستور قاضی پرونده، راهی محل سکونت این دو برادرشدند که در بررسی‌ها مشخص شد که «نجیب‌ا…» و «حسین» از محل متواری شده‌اندبا فرار این دو، ظن کارآگاهان مبنی بر اینکه آنان از راز قتل «اسماعیل» خبر دارند برانگیخته شد. سرانجام «نجیب‌ا…» در مخفیگاهش دستگیر شد.

وی در مواجهه با مستندات و ادله جرم، لب به اعتراف گشود و عنوان کرد که متوجه رابطه نامشروع «اسماعیل» با خواهرش شده و پس از طرح این موضوع با «حسین»، تصمیم به قتل وی گرفته‌اند. نجیب‌ا… در اعترافات خود عنوان کرد که شب حادثه مقتول را با موتورسیکلت به اطراف روستاهای «دربید» کشانده و با ضربات سنگ به سر «اسماعیل»، وی را به قتل و جسدش را در‌‌ همان بیابان‌‌ رها کرده است.

با ثبت اعترافات وی، کارآگاهان برای یافتن جسد «اسماعیل» راهی محل اعلامی شدند که جسد «اسماعیل» در حالی که غرق در خون بود و قسمتی از آرنج آن توسط حیوانات خورده شده بود، کشف شد.

دفترچه یادداشت آنلاین یک پسر تنها

پسر ۱۶ساله‌ای‌که در‌نوزادی ربوده شد/کاش خاطراتم را فراموش‌کنم

سامان شهریاری که البته تاچند وقت قبل نامش نادر بود، نوجوانی شانزده ساله است که در نوزادی توسط خانواده‌ای افغان ربوده شد و در تمام این سال‌ها آن زوج را والدینش می‌دانست و گمان می‌کرد خودش هم افغان است. مرد افغان که در سیرجان کرمان برای پدر سامان کار می‌کرد به دلیل این‌که بچه‌ای نداشت، سامان را چند روز بعد از تولدش ربود و همراه همسرش گریخت

سامان در تمام این سال‌ها از هویت واقعی‌اش بی‌اطلاع بود تا این‌که مدتی قبل به حقیقت پی برد، اما اوایل از پذیرش آن سرباز می‌زد. او حالا کنار خانواده واقعی‌اش زندگی راحت و خوبی دارد. پدرش مردی متمول است و امکانات رفاهی زیادی را در اختیارش قرار داده است. گفت‌وگو با سامان سخت است چرا که او لهجه افغان دارد اما سعی می‌کند با لهجه کرمانی صحبت کند به همین دلیل برخی کلماتش بسختی فهمیده می‌شود. خبر شناسایی سامان و افشای راز زندگی او بازتاب رسانه‌ای گسترده‌ای داشت. اکنون گفت‌وگوی این نوجوان را بخوانید:

در این ۱۶ سال ایران بودی یا افغانستان؟

یازده روزه بودم که مرا از خانه دزدیدند و به سیرجان بردند و هفت سال در سیرجان بودیم. بعد به افغانستان رفتیم. من دلیل این کارهای آنها را نمی‌فهمیدم، اگر می‌فهمیدم با آنها نمی‌رفتم. با خودم فکر می‌کردم اینها پدر و مادر من هستند، چون من هم افغانی صحبت می‌کنم. ایرانی که نمی‌تواند افغانی صحبت کند. خلاصه با خودم گفتم من که ایرانی بلد نیستم و افغانی بلدم پس افغانی هستم، برای همین باور کرده بودم آنها پدر و مادر من هستند. هفت ساله که بودم با آنها به افغانستان رفتم، یک‌سال آنجا بودم و بعد به پاکستان رفتیم، شش یا هفت سال هم آنجا بودم. بعد از آن برگشتیم و به ایران آمدیم و یکی دو سال اینجا بودیم. در این مدت سه بار به ایران آمدیم و رفتیم و دستگیر نشدم، اما بار آخر دستگیر شدم.

می‌دانستی پدر و مادرت و پلیس ایران دنبال تو هستند؟

نه فکر می‌کردم، آن افغان‌ها اینجا فامیل دارند و به خاطر فامیل‌هایشان می‌آیند سر می‌زنند برای همین هم هردفعه فقط دو سه ماه می‌مانند و بعد می‌روند.

در آن مدت چه کار می‌کردی؟

از هفت سالگی کارگری می‌کردم. هر کاری که بود می‌رفتم و هر کاری که بگویی انجام داده‌ام، جانم در آمد.

از زندگی با آن خانواده راضی بودی؟

راضی که بودم، ولی نه مثل الان که پیش خانواده‌ واقعی‌ام هستم. یعنی آن موقع فکر می‌کردم زندگی‌ام این طوری است و کاری هم نمی‌شود کرد، اما حالا که واقعیت را فهمیده‌ام نظرم عوض شده است.

کی واقعیت را فهمیدی؟

وقتی مرا دستگیر کردند و بعد پیش خانواده‌ام آوردند.

از زمانی بگو که دستگیر شدی و منجر به این شد که الان پیش خانواده‌ات باشی.

آن شب فکر کردم آنهایی که برای دستگیری من و مرد افغان آمده‌اند، دزد هستند. دو سه تا ماشین آمده بود. یک سرباز هم با آنها بود ولی در ماشین قایم شده بود و من او را ندیدم. اگر او را می‌دیدم مقاومت نمی‌کردم. چون از مامور نمی‌ترسم. نهایتش این بود که مرا می‌گرفتند و به افغانستان می‌فرستادند اما چون بقیه لباس پلیس نداشتند خیال کردم دزد هستند وقتی مرا گرفتند با آنها درگیر شدم و دو سه نفر از آنها را زدم. آن موقع پدر واقعی‌ام را نمی‌شناختم، در آگاهی وقتی دیدمش به او گفتم حاجی ما چه کرده‌ایم، گفت تو پسر من هستی و این مرد- مرد افغان – تو را دزدیده است. جواب دادم پسر تو نیستم اگر پسرت بودم چرا قبلا مرا پیدا نکردی؟ به او گفتم نمی‌خواهم تو پدرم باشی.

چند خواهر و برادر واقعی داری؟

یک خواهر دارم و یک برادر و با آنها راحت هستم. قبلا در خانه آن زن و مرد افغان تنها بودم. بین بچه‌های دیگر هم دوستی نداشتم.

الان چه کار می‌کنی. باز هم سر کار می‌روی؟

فقط درس می‌خوانم. از سوم ابتدایی شروع کردم و همین‌جوری بالا می‌روم. الان دو سه کلاس را با هم می‌خوانم. قرار است بزودی سر یک کار درست و حسابی هم بروم.

حالا رابطه‌ات با آن خانواده افغان چطور است؟

هیچ رابطه‌ای ندارم. از آن خانواده خیلی ناراحت هستم. آنها مرا از زندگی، از زبان، از خانواده و از همه چیز انداختند.

یعنی هیچ احساس تعلق خاطری به آنها نداری؟ به هرحال سال‌های زیادی را با آنها سپری کرده‌ای.

الان وقتی آن موقع‌ها یادم می‌آید یک‌جوری می‌شوم که می‌گویم ای کاش اصلا در ذهنم نیاید.

یعنی دیگر نمی‌خواهی آنها را ببینی؟

نه. حالا که مرد افغان زندان است و تا صد میلیون ندهد آزادش نمی‌کنند، اما همسرش آزاد است که از او هم خبری ندارم و نمی‌دانم چه کار می‌کند و چه برنامه‌ای برای خودش دارد. دیگر برایم مهم نیست.

وقتی واقعیت را فهمیدی چه حسی داشتی؟

حس راحتی. هیچ‌کس بهتر از خانواده خود آدم نیست.

اینها را از این بابت می‌گویی که دیگر کار نمی‌کنی و از نظر مالی‌ سر و سامان گرفته‌ای یا واقعا فکر می‌کنی از لحاظ احساسی هم شرایط بهتری داری؟

الان خواهر و برادر دارم. زندگی من اینجاست. خانه‌ام اینجاست، من مال این خانواده هستم، نه آن افغان‌ها که مرا از زندگی انداختند. آنها مرا از همه چیز انداختند و عقب ماندم. الان که فهمیدم اینها خانواده من هستند و با آنها زندگی می‌کنم، اگر هیچ چیز هم به من ندهند راضی هستم.

در این مدت توانسته‌ای با خانواده‌ات ارتباط برقرار کنی؟ به هر حال بعد از ۱۶ سال آنها را دیده‌ای و تا قبل از این اصلا از وجود آنها خبر نداشتی. آیا صمیمیت بین شما ایجاد شده است؟

زمانی که با آن خانواده افغان بودم خیلی در عذاب بودم، حالا وضع فرق کرده و همه چیز بهتر شده است.

اما پدرت می‌گفت اوایل حاضر نبودی خانواده جدیدت را قبول کنی و خیلی طول کشید تا باورت شود تمام این سال‌ها اشتباه می‌کردی.

قبلا نظرم این بود و نمی‌خواستم با خانواده واقعی‌ام زندگی کنم. چون همه ماجرا را نمی‌دانستم و فکر می‌کردم کلکی در سرشان است، به همین خاطر گفتم من با شما نمی‌آیم، اما بعد که حقیقت را فهمیدم نظرم عوض شد.

پدرت می‌گوید قصد دارد بزودی تو را داماد کند. آیا خودت هم مایل به ازدواج هستی؟

هر چی پدرم بگوید قبول می‌کنم. من تسلیم هستم. فکر می‌کنم می‌توانم زندگی‌ام را اداره کنم.

در آن خانواده افغان چه آینده‌ای را برای خودت متصور بودی و چه برنامه‌هایی برای خودت داشتی؟

می‌خواستم یک زندگی عالی برای خودم درست کنم. می‌خواستم در افغانستان برای خودم زمین بگیرم. می‌خواستم با آنها بمانم، چون فکر می‌کردم آنها پدر و مادرم هستند. می‌خواستم ماشین بخرم و زن بگیرم. آن موقع هروقت برایم به خواستگاری می‌رفتند خانواده دختر می‌گفتند پسر تو خواهر ندارد، نمی‌توانیم معامله‌اش کنیم. افغان‌ها معامله می‌کنند و وقتی به یک خانواده دختر می‌دهند از آن خانواده دختر هم می‌گیرند؛ اما اینها بهانه بود چون خیلی از افغان‌ها خواهر ندارند ولی ازدواج می‌کنند. آنها به من جواب رد می‌دادند چون می‌دانستند ایرانی هستم و فکر می‌کردند اگر واقعیت را بفهمم ‌از افغانستان می‌روم.

اگر یک روز بچه‌دار شوی این ماجرایی را که برایت اتفاق افتاده برایش تعریف می‌کنی؟

(باخنده) حالا ببینم چه می‌شود، شاید.

الان فکر می‌کنی چه تفاوت‌هایی در زندگی‌ات به وجود آمده است؟

من در آن دوران همه چیز را از دست دادم اما حالا دارم به دست می‌آورم. پدر و مادرم را، خانواده‌ام را. حتی زبانم دارد تغییر می‌کند و شبیه ایرانی‌ها می‌شود.

ملیحه ابراهیمی/جام جم 

دفترچه یادداشت آنلاین یک پسر تنها

پسر ۱۶ساله‌ای‌که در‌نوزادی ربوده شد/کاش خاطراتم را فراموش‌کنم

سامان شهریاری که البته تاچند وقت قبل نامش نادر بود، نوجوانی شانزده ساله است که در نوزادی توسط خانواده‌ای افغان ربوده شد و در تمام این سال‌ها آن زوج را والدینش می‌دانست و گمان می‌کرد خودش هم افغان است. مرد افغان که در سیرجان کرمان برای پدر سامان کار می‌کرد به دلیل این‌که بچه‌ای نداشت، سامان را چند روز بعد از تولدش ربود و همراه همسرش گریخت

سامان در تمام این سال‌ها از هویت واقعی‌اش بی‌اطلاع بود تا این‌که مدتی قبل به حقیقت پی برد، اما اوایل از پذیرش آن سرباز می‌زد. او حالا کنار خانواده واقعی‌اش زندگی راحت و خوبی دارد. پدرش مردی متمول است و امکانات رفاهی زیادی را در اختیارش قرار داده است. گفت‌وگو با سامان سخت است چرا که او لهجه افغان دارد اما سعی می‌کند با لهجه کرمانی صحبت کند به همین دلیل برخی کلماتش بسختی فهمیده می‌شود. خبر شناسایی سامان و افشای راز زندگی او بازتاب رسانه‌ای گسترده‌ای داشت. اکنون گفت‌وگوی این نوجوان را بخوانید:

در این ۱۶ سال ایران بودی یا افغانستان؟

یازده روزه بودم که مرا از خانه دزدیدند و به سیرجان بردند و هفت سال در سیرجان بودیم. بعد به افغانستان رفتیم. من دلیل این کارهای آنها را نمی‌فهمیدم، اگر می‌فهمیدم با آنها نمی‌رفتم. با خودم فکر می‌کردم اینها پدر و مادر من هستند، چون من هم افغانی صحبت می‌کنم. ایرانی که نمی‌تواند افغانی صحبت کند. خلاصه با خودم گفتم من که ایرانی بلد نیستم و افغانی بلدم پس افغانی هستم، برای همین باور کرده بودم آنها پدر و مادر من هستند. هفت ساله که بودم با آنها به افغانستان رفتم، یک‌سال آنجا بودم و بعد به پاکستان رفتیم، شش یا هفت سال هم آنجا بودم. بعد از آن برگشتیم و به ایران آمدیم و یکی دو سال اینجا بودیم. در این مدت سه بار به ایران آمدیم و رفتیم و دستگیر نشدم، اما بار آخر دستگیر شدم.

می‌دانستی پدر و مادرت و پلیس ایران دنبال تو هستند؟

نه فکر می‌کردم، آن افغان‌ها اینجا فامیل دارند و به خاطر فامیل‌هایشان می‌آیند سر می‌زنند برای همین هم هردفعه فقط دو سه ماه می‌مانند و بعد می‌روند.

در آن مدت چه کار می‌کردی؟

از هفت سالگی کارگری می‌کردم. هر کاری که بود می‌رفتم و هر کاری که بگویی انجام داده‌ام، جانم در آمد.

از زندگی با آن خانواده راضی بودی؟

راضی که بودم، ولی نه مثل الان که پیش خانواده‌ واقعی‌ام هستم. یعنی آن موقع فکر می‌کردم زندگی‌ام این طوری است و کاری هم نمی‌شود کرد، اما حالا که واقعیت را فهمیده‌ام نظرم عوض شده است.

کی واقعیت را فهمیدی؟

وقتی مرا دستگیر کردند و بعد پیش خانواده‌ام آوردند.

از زمانی بگو که دستگیر شدی و منجر به این شد که الان پیش خانواده‌ات باشی.

آن شب فکر کردم آنهایی که برای دستگیری من و مرد افغان آمده‌اند، دزد هستند. دو سه تا ماشین آمده بود. یک سرباز هم با آنها بود ولی در ماشین قایم شده بود و من او را ندیدم. اگر او را می‌دیدم مقاومت نمی‌کردم. چون از مامور نمی‌ترسم. نهایتش این بود که مرا می‌گرفتند و به افغانستان می‌فرستادند اما چون بقیه لباس پلیس نداشتند خیال کردم دزد هستند وقتی مرا گرفتند با آنها درگیر شدم و دو سه نفر از آنها را زدم. آن موقع پدر واقعی‌ام را نمی‌شناختم، در آگاهی وقتی دیدمش به او گفتم حاجی ما چه کرده‌ایم، گفت تو پسر من هستی و این مرد- مرد افغان – تو را دزدیده است. جواب دادم پسر تو نیستم اگر پسرت بودم چرا قبلا مرا پیدا نکردی؟ به او گفتم نمی‌خواهم تو پدرم باشی.

چند خواهر و برادر واقعی داری؟

یک خواهر دارم و یک برادر و با آنها راحت هستم. قبلا در خانه آن زن و مرد افغان تنها بودم. بین بچه‌های دیگر هم دوستی نداشتم.

الان چه کار می‌کنی. باز هم سر کار می‌روی؟

فقط درس می‌خوانم. از سوم ابتدایی شروع کردم و همین‌جوری بالا می‌روم. الان دو سه کلاس را با هم می‌خوانم. قرار است بزودی سر یک کار درست و حسابی هم بروم.

حالا رابطه‌ات با آن خانواده افغان چطور است؟

هیچ رابطه‌ای ندارم. از آن خانواده خیلی ناراحت هستم. آنها مرا از زندگی، از زبان، از خانواده و از همه چیز انداختند.

یعنی هیچ احساس تعلق خاطری به آنها نداری؟ به هرحال سال‌های زیادی را با آنها سپری کرده‌ای.

الان وقتی آن موقع‌ها یادم می‌آید یک‌جوری می‌شوم که می‌گویم ای کاش اصلا در ذهنم نیاید.

یعنی دیگر نمی‌خواهی آنها را ببینی؟

نه. حالا که مرد افغان زندان است و تا صد میلیون ندهد آزادش نمی‌کنند، اما همسرش آزاد است که از او هم خبری ندارم و نمی‌دانم چه کار می‌کند و چه برنامه‌ای برای خودش دارد. دیگر برایم مهم نیست.

وقتی واقعیت را فهمیدی چه حسی داشتی؟

حس راحتی. هیچ‌کس بهتر از خانواده خود آدم نیست.

اینها را از این بابت می‌گویی که دیگر کار نمی‌کنی و از نظر مالی‌ سر و سامان گرفته‌ای یا واقعا فکر می‌کنی از لحاظ احساسی هم شرایط بهتری داری؟

الان خواهر و برادر دارم. زندگی من اینجاست. خانه‌ام اینجاست، من مال این خانواده هستم، نه آن افغان‌ها که مرا از زندگی انداختند. آنها مرا از همه چیز انداختند و عقب ماندم. الان که فهمیدم اینها خانواده من هستند و با آنها زندگی می‌کنم، اگر هیچ چیز هم به من ندهند راضی هستم.

در این مدت توانسته‌ای با خانواده‌ات ارتباط برقرار کنی؟ به هر حال بعد از ۱۶ سال آنها را دیده‌ای و تا قبل از این اصلا از وجود آنها خبر نداشتی. آیا صمیمیت بین شما ایجاد شده است؟

زمانی که با آن خانواده افغان بودم خیلی در عذاب بودم، حالا وضع فرق کرده و همه چیز بهتر شده است.

اما پدرت می‌گفت اوایل حاضر نبودی خانواده جدیدت را قبول کنی و خیلی طول کشید تا باورت شود تمام این سال‌ها اشتباه می‌کردی.

قبلا نظرم این بود و نمی‌خواستم با خانواده واقعی‌ام زندگی کنم. چون همه ماجرا را نمی‌دانستم و فکر می‌کردم کلکی در سرشان است، به همین خاطر گفتم من با شما نمی‌آیم، اما بعد که حقیقت را فهمیدم نظرم عوض شد.

پدرت می‌گوید قصد دارد بزودی تو را داماد کند. آیا خودت هم مایل به ازدواج هستی؟

هر چی پدرم بگوید قبول می‌کنم. من تسلیم هستم. فکر می‌کنم می‌توانم زندگی‌ام را اداره کنم.

در آن خانواده افغان چه آینده‌ای را برای خودت متصور بودی و چه برنامه‌هایی برای خودت داشتی؟

می‌خواستم یک زندگی عالی برای خودم درست کنم. می‌خواستم در افغانستان برای خودم زمین بگیرم. می‌خواستم با آنها بمانم، چون فکر می‌کردم آنها پدر و مادرم هستند. می‌خواستم ماشین بخرم و زن بگیرم. آن موقع هروقت برایم به خواستگاری می‌رفتند خانواده دختر می‌گفتند پسر تو خواهر ندارد، نمی‌توانیم معامله‌اش کنیم. افغان‌ها معامله می‌کنند و وقتی به یک خانواده دختر می‌دهند از آن خانواده دختر هم می‌گیرند؛ اما اینها بهانه بود چون خیلی از افغان‌ها خواهر ندارند ولی ازدواج می‌کنند. آنها به من جواب رد می‌دادند چون می‌دانستند ایرانی هستم و فکر می‌کردند اگر واقعیت را بفهمم ‌از افغانستان می‌روم.

اگر یک روز بچه‌دار شوی این ماجرایی را که برایت اتفاق افتاده برایش تعریف می‌کنی؟

(باخنده) حالا ببینم چه می‌شود، شاید.

الان فکر می‌کنی چه تفاوت‌هایی در زندگی‌ات به وجود آمده است؟

من در آن دوران همه چیز را از دست دادم اما حالا دارم به دست می‌آورم. پدر و مادرم را، خانواده‌ام را. حتی زبانم دارد تغییر می‌کند و شبیه ایرانی‌ها می‌شود.

ملیحه ابراهیمی/جام جم 

دفترچه یادداشت آنلاین یک پسر تنها

مرد جوان که به خاطر انتقام از همسرش پسر ۸ ساله اش را کشت

چهار سال قبل پرونده‌ای را مورد رسیدگی قرار دادم که در آن مرد جوانی متهم به قتل پسرش شده ‌بود.

من در طول چهار دهه کار قضایی که انجام دادم پرونده‌های فرزندکشی زیادی را مورد رسیدگی قرار دادم اما هیچ کدام از آنها به اندازه این پرونده دردناک نبود. وقتی پرونده را مطالعه کردم متوجه شدم که مرد متهم معتاد است و برای گرفتن انتقام از همسرش این کار را کرده‌ است.

روز دادگاه مرد متهم در جایگاه حاضر شد و گفت که اتهام را قبول می‌کند و از کارش پشیمان است اما همسرش را مقصر می‌داند. زمانی که از او پرسیدم چرا همسرت مقصر است گفت که او من را ترک کرد و بچه‌ها را از من گرفت و من هم دیوانه شدم و پسرم را دار زدم.

این مرد به بهانه گردش بچه‌ها را بیرون برده‌ بود و بعد از این‌که برای بچه‌ها غذا خریده‌ بود پسرک را به پارک برده و دار زده ‌بود.

وقتی ماموران بچه را پیدا کردند به یک درخت در پارک آویزان شده‌ بود و صورتش کاملا سیاه بود.

همسر این مرد که زن بسیار ساکتی بود در تمام طول دادگاه بی‌صدا گریه می‌کرد و تنها حرفی که زد درخواستی از دادگاه برای مجازات شوهرش بود.

وقتی مرد همسرش را مقصر معرفی کرد از زن جوان خواستم که در مورد زندگی‌اش توضیح دهد. از آنجایی که در قانون برای پدری که فرزندش را بکشد مجازات قصاص نداریم باید مشخص می‌شد چرا این مرد دست به قتل پسر ۸ ساله‌اش زده و این در میزان مجازاتش تاثیرگذار بود.

این زن در حالی که همچنان گریه می‌کرد گفت: شوهرم معتاد بود و با اعتیادش می‌ساختم چون دو بچه ‌داشتم. تا این‌که کم‌کم وضع بدتر شد. او هر روز بیشتر در اعتیادش فرو می‌رفت و از من می‌خواست که معتاد شوم.

من قبول نکردم و تصمیم گرفتم از شوهرم جدا شوم. قول داد که ترک کند و به زندگی بازگردد اما به قولش عمل نکرد و به اعتیادش ادامه‌ داد تا این‌که چند هفته قبل از جدایی به من گفت بیایید دسته‌جمعی خودکشی کنیم. او یک‌بار شیر گاز خانه را بازگذاشته بود که همگی بمیریم اما به طور معجزه‌آسایی نجات پیدا کردیم. وقتی دیدم شرایط تا این حد بد است تصمیم به طلاق گرفتم و دادگاه هم حق را به من داد.

من با بچه‌هایم در خانه پدرم بودیم. روز حادثه شوهرم آمد و گفت می‌خواهد بچه‌ها را بیرون ببرد گفتم پسرمان باید در مدرسه ثبت‌نام کند و اگر می‌توانی او را به عکاسی ببر چون برای ثبت‌نام عکس لازم است. به هر حال آنها رفتند و شب که شد برادرشوهرم تماس گرفت و گفت که پسرم به دست پدرش کشته‌ شده‌ است.

مرد معتاد با قساوت و سنگدلی تمام پسرش را کشته ‌بود چون فکر می‌کرد همسرش در هر شرایطی باید وضع او را تحمل کند وقتی که دید همسرش مطابق خواسته‌اش رفتار نمی‌کند این طور وحشیانه فرزندش را قربانی کرد تا از همسرش انتقام بگیرد. او عاطفه پدری نداشت.

نوراله عزیزمحمدی ـ قاضی دادگاه کیفری استان تهران
جام جم

دفترچه یادداشت آنلاین یک پسر تنها

خصوصیات یک پسر خوب (طنز)

۱- یک پسر خوب
امضاء گواهی نامه اش خشک نشده به رانندگی خانمها گیر نمیدهد

۲ـ یک پسر خوب تنها جوکهایی را بیان میکند که مورد
تائید وزارت ۱) ارشاد اسلامی۲) وزارت بهداشت۳) وزارت مبارزه با تبعیضات استانی و
… باشد.

۳یه پسر خوب کمتر
با این جمله مواجه میشود”مشتری گرامی دسترسی شما به این سایت مقدور نمی باشد

۴ـ یه پسر خوب بعد از تک زنگ سراغ تلفن نمیره.

۵ـ یه پسر خوب عکس
الکسندروگراهام بل رو قاب نمیکنه بزنه تو اتاقش.

۶ـ یه پسر خوب پشت چراغ قرمز با دیدن یه خانم ردیف
چشماش مثه چراغهای فولکس نمیزنه بیرون..

۷ـ یه پسر خوب روزی
چند بار به سازندگان یاهو مسنجر لعنت میفرسته.

۸ـ یه پسر خوب سر کلاس تا شعاع ۳ متریِ هیچ خانمی
نمیشینه.

۹ـ یه پسر خوب وقت
برگشتن به خونه ماشینش بوی ادکلن زنونه نمیده.

۱۰ـ یه پسر خوب هیچ وقت پای تلفن از این کلمات
استفاده نمیکنه:ساعت چندکی میای کجادیر نکنی یا..

۱۱ـ یه پسر خوب
وقتی میاد خونه قرمزی رژ در هیچ نقطه از صورتش مشاهده نمیشه.

۱۲ـ یک پسر خوب زمانی که کسی میخواهد از عرض
خیابان عبور کند تعداد دنده را از ۱ به ۴ ارتقاء نداده و قصد جان عابر را نمیکند.

۱۳ـ یک پسر خوب
زمانی که یک دختر خانم راننده میبیند ذوق زده نشده و در صدد عقده ای بازی بر نمی
آید

۱۴ـ یک پسر خوب که ژیان سوار میشود روی بنز همسایه
با سوئیچ ماشین نقاشی نمیکشد.

۱۵ـ یک پسر خوب
زمانی که تصادف میکند همانند قبائل زامبی وحشی بازی در نمی آورد.

۱۶ـ یک پسر خوب هر روز بعد از کلاس درس به
نمایندگی از راهداری و شهرداری خیابانهای شهر را متر نمیکند.

۱۷ـ یک پسر خوب به
محض دیدن یک دختر خانم متین با شلوار برمودا و مانتو تنگ کوتاه و شال باز دهانش به
سان آبشار و چشمانش همانند چشمان وزغ نمیشود.

۱۸ـ یک پسر خوب دکمه های پیراهنش را از یک متر زیر
ناف تا زیر چانه کاملا بسته و با سنجاق قفلی محکم میکند.

۱۹ـ یک پسر خوب به
محض دیدن دختر همسایه رنگش لبوی شده و چشمش را به آسفالت میدزود.

۲۰ـ یک پسر خوب روزی ۱۰بارهوس بردن نذری به دم در
خانه همسایه که تصادفا دختر دم بخت دارند را نمیکند.

۲۱ـ یک پسر خوب
بیشتر از ۵ دقیقه در دستشوئی نمیماند .

۲۲ـ یک پسر خوب ۵ساعت در حمام آهنگ جواد یساری
نخوانده وبرای همسایگان آلودگی صوتی ایجاد نمیکند.

۲۳ـ یک پسر خوب اگر
درد عشق گرفت در کوی و برزن عرعر عشق نکرده و آبروی خانوادگی خود را نمیبرد.

۲۴ـ یک پسر خوب با دوستانی که مشکوک به چت و لا
ابالی گری هستند معاشرت نمیکند.

۲۵ـ یک پسر خوب به
جای اینکه پول خود را در باشگاه بیلیارد و گیم نت و غیره دور بریزد بهتر است حساب
آتیه جوانان باز کند و به فکر ۱۰۰۰ سالگی خود باشد.

۲۶ـ یک پسر خوب همواره به اسم خود افتخار میکند و
به هر کس که میرسد نمیگوید که بجای اصغر به او رامتین و آرش و … بگویند.

۲۷ـ یک پسر خوب در
اثر دیدن افراد غرب زده جو گیر نشده و لحاف کرسیه قرمز خال خال یشمی را به پیراهن
تبدیل نکرده و سر زانو خود را جر نمیدهد.

۲۸ـ یک پسر خوب تقاضای وسایل نا مربوطی از قبیل
موبایل را از خانواده ندارد.

۲۹ـ یک پسر خوب در
صورتی که با نامزد خود بیرون رفت و کسی به خانم متلک گفت فورا با پلیس ۱۱۰ تماس
حاصل می کند.

۳۰ـ یک پسر خوب برای احیای حقوق خود از زور بازو
استفاده نکرده و کلمات رکیک مانند خر و الاغ به کار نمیبرد.

۳۱ـ یک پسر خوب از
معاشرت با دوستان بسیار خودمانی که عادت به بیان شوخی های نا مربوط از قبیل حراج
لفظی عمه و همچین خواهر مادر هستند امتناع میکند.

۳۲ـ یک پسر خوب همانند خاله زنکها تلفن را قورت
نداده و سالی به ۱۲ ماه دهانش بوی تلفن نمیدهد.

۳۳ـ یک پسر خوب هر
صدایی از قبیل قار و قور شکم اهل خانه را با صدای تلفن اشتباه نگرفته و۱ متر به
بالا نمیپرد.

۳۴ـ یک پسر خوب برای بیرون رفتن از خانه ۱ ساعت
جلوی آئینه نایستاده و بزک نمیکند.

۳۵ـ یک پسر خوب در
جشنهای فامیلی جو گیر نشده و نمیرقصد تا ابروی کل خاندان رابر باد دهد.

۳۶ـ یک پسر خوب در مهمانی های خانوادگی نوشیدنی
های غیر مجاز از قبیل ماءالشعیر را تنها با رضایت نامه رسمی و کتبی پدر محترم
استعمال میکند.

۳۷ـ یک پسر خوب هر
زمان که عشقش کشید با زیر شلواری کردی چین پیلیسه دار و یا شرت مامان دوز و رکابی
همانند قورباغه به وسط کوچه نمیپرد.

۳۸ـ یک پسر خوب تنها برای رضای خدا و کاهش بار
سنگین ترافیک و حمل و نقل درون شهری و برون شهری هر کجا که دختر خانم یا خانمی را
در رده سنی ۱۵ تا ۲۵ سال دید سوار کرده و به مقصد می رساند.

یاقوت

امیر عابدزاده پسر احمدرضا عابدزاده به پرسپولیس امد

امیر عابد‌زاده با عقد قرارداد سه ساله به تیم فوتبال پرسپولیس پیوست.

 

بقیه در ادامه مطلب

   امیر عابد‌زاده امروز در جلسه‌ای با رویانیان مدیرعامل باشگاه پرسپولیس شرکت و با عقد قراردادی سه ساله به تیم فوتبال پرسپولیس پیوست.


وی پسر احمدرضا عابدزاده است و سابقه بازی در لیگ آمریکا را دارد. عابدزاده از فردا در تمرینات پرسپولیس شرکت خواهد کرد.


تک ترین سایت ایرانی |دانلود اهنگ | دانلود فیلم | اخبار ایران و جهان | خبر ورزشی | عکس بازیگران | عکس فوتبالیست ها | اپدیت نود۳۲ |فال حافظ |استخاره | قیمت روز خودرو ها

نگاهی به وبلاگ یک دختر و یک پسر / طنز

طنز: تفاوت وبلاگ نویسی دخترا و پسرا !

 

وبلاگ یک دختر

وااااااااااااااااای امروز تفلدمه

تفلد تفلد تفلدم مبارک

۲۵۶۵۵۵۵۵۵۴۴۸۸۴تا کامنت

-تولدت مبارک خانومی

.

.

.

-شما از طرف بلاگفا بهتربن وبلاگ نویس معرفی شدید

وبلاگ یک پسر

آرزو می کنم روزی برسه که همه انسان ها بتوانند با هر عقیده رنگ و قومیتی در کنار هم آزادانه زندگی کنند

۱ کامنت

-حرف مفت نزن

(تازه همون یه نفر هم آدرس وبلاگ خودشو گذاشته)

مجله تفریحی سرگرمی ستاره