بایگانی برچسب: s

دانلود رمان در امتداد حسرت

دانلود رمان در امتداد حسرت

دانلود رمان در امتداد حسرت اثر طیبه امیر جهادی

بخشی از رمان امتداد حسرت

نیمه های شب بود که با مهرداد مهمانی را ترک کرده
و بیرون آمدم. داخل ماشین چون سرم به شدت درد می کرد سرم را به صندلی تکیه داده و
چشمهامو بستم که مهرداد پرسید: چیه یاسی خانوم، چرا ذمغی؟ نکنه از دوستام خوشت
نیومد؟ _ نه اتفاقا بچه های خوبی بودن. یه خورده سرم درد
میکنه فقط همین. خنده ای کرد و گفت: خوب عزیزم تقصیر خودته. بچه و چه به این
حرفها؟ چشامو باز کردم و با عصبانیت جواب دادم: این فضولیها به تو نیومده و به تو
مربوط نیست. تو فقط منو زودتر برسون خونه. مهرداد با لب و لوچه آویزان گفت:
بد اخلاق، نازک و نارنجی. تا زمانیکه به خونه برسیم دیگه
هیچ حرفی بین ما رد و بدل نشد. جلوی درب با دلخوری از هم خداحافظی کرده و من پیاده
شدم. بی حوصله و بی حال کلید را بیرون آوردم و درب را باز کردم و به داخل رفتم.
وقتی داخل خانه پا گذاشتم نیلوفر خوشحال جلو دوید و گفت:

لینک رمان در امتداد حسرت :

http://s3.picofile.com/file/7541998923/dar_emtedade_hasrat.pdf.html

 

 

دانلود رمان رکسانا

دانلود رمان رکسانا

دانلود رمان رکسانا اثر م.مودب پور

بخشی از رمان رکسانا :

تو ماشین من نشسته بودیم و داشتیم تو یه بزرگراه خیلی شلوغ حرکت میکردیم. من رانندگی میکردم و مانی کنارم نشسته بود و تکیه ش رو داده بود به شیشه بغل و همونجور که اروم اروم
میرفتیم جلو , با همدیگه حرف میزدیم.
پدر من و مانی, دو تابرادر بودن که همیشه با همدیگه زندگی کردن.همیشه م با همدیگه شریک بودن. الانم یه کار خونه بزرگ دارن. خونه هامون بغل همدیگه س. دو تا خونه ی دو بلکس بغل هم با حیاط های بزرگ و پرگل و گیاه و درخت که وسط شون دیوار نداره.
من و مانی چند سالی هس که دانشگاه مونو تموم کردیم و تو همون کارخونه کار میکنیم. مادر مانی موقع تولدش فوت کرد و چون باهمدیگه یک سال اختلاف سنی داریم, مادرم اونم شیر داد. عموم بعد از مادر مانی دیگه ازدواج نکرد. زنش رو خیلی دوست داشت.
در حقیقت مادر من مانی رو بزرگ کرد و ما دو تا مثل دوتا برادر بودیم. هرجا که می رفتیم و هر کاری که میکردیم, با همدیگه میرفتیم و با همدیگه میکردیم. یعنی مانی میرفت و من هم دنبالش! یه خورده شیطون بود اما اقاو مهربون و فداکار.

لینک دانلود رمان رکسانا :

http://s3.picofile.com/file/7532181505/roksana.pdf.html

دانلود رمان زیبای عرب

دانلود رمان زیبای عرب

دانلود رمان زیبای عرب اثر سهیلا بامیان

بخشی از این رمان زیبای عرب

با نگاهی به ادرسی که در دست داشتم مطمئن شدم که نشانی را درست امدهام پس اینجا خانه مورثی دایی بود همان خانهای که مادر خاطرات شیرین زیادی از ان داشت ودر ایام دلتنگی های خود بارها از اینجا حرف ده بود و هر بار هم با اشک وحسرت .
با یاد مادر اندوهی گنگ در جانم نشست کاش حالا مادر اینجاکنارم بود ان وقت هر دو با شادمانی از ابتدا تا انتهای کوچه باغ زیبایی را که پیش رو داشتم می دویدیم و اوای شادی سر می دادیم اما نه، مادر اینجا بوددر تمام سالهایی که من در کویت زندگی کردم او اینجا بود و از این بودن هم مسلما کمال رضایت را داشت اینجا زادگاه وطن او بود و چه کسی از بودن در وطن خود احساس رضایت نمی کند؟

لینک دانلود رمان زیبای عرب :

http://s1.picofile.com/file/7532085478/zibaye_arab.pdf.html

دانلود رمان گندم

دانلود رمان گندم

دانلود رمان گندم اثر م.مودب پور

بخشی از رمان گندم :

به نام آفریدگاریکتا

اواخر فروردین بود.یه روز جمعه.تواتاقم که پنجره ش به باغ وامی شد،روتختم دراز کشیده بودم وداشتم فکرمی کردم.صدای جیک جیک گنجیشکا ازخواب بیدارم کرده بود.هفت هشت تا گنجیشک روشاخه ها باهم دعواشون شده بودوجیک جیکشون هوابود!رو شا خه ها این ور واون ور می پریدن وباهم دعوامی کردن.منم دراز کشیده بودم وبهشون نگاه می کردم.

خونه ما،یه خونه قدیمی آجری دوطبقه بودگوشه یه باغ خیلی خیلی بزرگ.یه باغ حدود بیست هزارمتر!

یه گوشش خونه ما بود وسه گوشه دیگه ش خونه عموم ودوتاعمه هام.وسط این باغ بزرگم،یه خونه قدیمی دیگه بود که از بقیه خونه ها بزرگتربود که پدربزرگم توش زندگی می کرد. یه پدربزرگ پیرواخمواما بایه قلب پاک و مهربون! یه پدربزرگ پرجذبه که همه توخونه ازش حساب می بردن وتااسم آقابزرگ می اومد،نفس همه توسینه حبس می شد!

لینک دانلود رمان گندم :

http://s3.picofile.com/file/7532054294/gandom.pdf.html

دانلود رمان بامداد خمار

دانلود رمان بامداد خمار

دانلود رمان بامداد خمار اثر فتانه حاج سید جوادی (پروین)

بخشی از رمان بامداد خمار :

مگر از روی نعش من رد بشوی
– این طور حرف نزنید مامان، خیلی سبک است. از شما بعید است. شما که می دانید من تصمیم خودم را گرفته ام و زن او می شوم.
– پدرت ناراضی است سودابه. خیلی از دستت ناراحت است.
– آخر چرا؟ من که نمی فهمم. خیلی عجیب است ها! یک دختر تحصیلکرده به سن و سال من هنوز نمی تواند برای زندگی خودش تصمیم بگیرد؟ نباید خودش مرد زندگی خمدش را انتخاب کند؟
– چرا، می تواند. یک دختر تحصیلکرده امروزی می تواند خودش انتخاب کند. باید خودش انتخاب کند.
ولی نباید با پسری ازدواج کند که خیلی راحت دانشکده را ول می کند و می رود دنبال کار پدرش. نباید زن پسر مردی شود که با این ثروت و امکاناتی که دارد، که می تواند پسرش را به بهترین دانشگاه ها بفرستد، به او می گوید بیا با خودم کار کن، پول توی گچ و سیمان است. نباید زن مردی بشود که پدرش اسم خودش را هم بلد نیست امضاء کند. سودابه، در زندگی فقط چشم و ابرو که شرط نیست. پدر تو شبها تا یکی دو ساعت مطالعه نکند خوابش نمی برد. تو چه طور می توانی با این خانواده زندگی کنی؟ با پسری که تنها هنر مادرش این است که غیبت این و آن را بکند. بزرگترین لذت و سرگرمیش در زندگی سرک کشیدن و فضولی کردن درامور خصوصی دیگران است. تو نمی توانی با این ها کنار بیایی. تو مثل این پسر بار نیامده ای. تو….

لینک دانلود رمان بامداد خمار :

http://s3.picofile.com/file/7530415050/bamdade_khomar.pdf.html

دانلود رمان پریچهر

دانلود رمان پریچهر

دانلود رمان پریچهر اثر م.مودب پور

بخشی از رمان پریچهر :

به نام آفریدگار یکتا
در زندگی انسان گاهی دیگران سرنوشت را تعیین می کنند. زمانی که به گذشته باز می گردیم به لحظاتی برخورد می کنیم که با یک اتفاق ساده، دیگران توانسته اند زندگیمان را دگرگون کنند.
این داستانی است از یک زندگی.
مسافرین محترم ورود شما را به خاک ایران خوش آمد می گویم. ساعت ۲۰:۳۰ دقیقه به وقت تهران است. هوا هفده درجه بالای صفر و بارانیست. امیدوارم از پرواز لذت برده باشید. لطفت در جای خود نشسته و کمربند را ببندید. آرزوی دیدار مجدد شما را داریم.
هومن- دیگه پامو تو این بشقاب پرنده نمی ذارم. اسمشو باید می ذاشتند شرکت هواپیمایی اتو معلق! خیلی خوب ازمون پذیرایی کردند که آرزوی دیدار مجددمون را هم دارن؟!
من- چی می گی هومن؟ چرا غر می زنی؟

http://s3.picofile.com/file/7525538274/parichehr.pdf.html

 

دانلود رمان خواستگاری یا انتخاب

دانلود رمان خواستگاری یا انتخاب

دانلود رمان خواستگاری یا انتخاب اثر م.مودب پور

بخشی از رمان خواستگاری یا انتخاب :

فریبا و شهره واستادن و منتظرن که مترو بیاد . در ض من دارن با همیدیگه صحبت می کنن.تو مترو یه عده خانم و آقا هم هستن. البته بیشتر خانما هستن»

فریبا: یه دختر ، کالا یا یه چیز فروشی نیس که بذارنش تو یه مغازه و براش مشتری بیاد واگه پسندیدش، ببره بزاره تو خونه ش!

مریم: منکه از این جرات آ ندارم به بابام بگم من می خوام برم خواستگاری!

فریبا: پس حق انتخاب ما چی می شه؟ ! یعنی ما محکومیم که همیشه انتخاب بشیم؟

حق نداریم خودمون انتخاب کنیم؟!

لینک دانلود رمان خواستگاری یا انتخاب :

http://s3.picofile.com/file/7528446662/khastegari_ya_entekhab.pdf.html

دانلود رمان دالان بهشت

دانلود رمان دالان بهشت

رمان دالان بهشت اثر نازی صفری

بخشی از رمان دالان بهشت :

از درمانگاه که بیرون آمدم باخودم گفتم حالا که مادر نیست، بهتر است به خانه ی امیر بروم. از گرما و ضعف داشت

حالم به هم می خورد، مثل آدم های گرسنه از درون می لرزیدم، دلم مالش می رفت و چشم هایم سیاهی. اصلا فکر نمی

کردم مسمومیتی ساده آدم را این طور از پا در بیاورد. چند بار پشت سر هم زنگ زدم. ثریا که در را باز کرد کیفم را

انداختم توی دلش و با بی حوصلگی گفتم:
در عمارت را هم این قدر طول نمی دهند تا باز کنن، واسه باز کردنِ در این آپارتمان فسقلی یک ساعت منو توی آفتاب

نگه داشتی؟
ثریا که باتعجب و سراسیمگی نگاه میکرد گفت : – این وقت روز اینجا چه کار می کنی؟! قرار بود شب بیایی …

لینک دانلود رمان دالان بهشت :

http://s3.picofile.com/file/7521263973/dalane_behesht.pdf.html

 

دانلود رمان واهمه با تو نبودن

دانلود رمان واهمه با تو نبودن

رمان واهمه با تو نبودن اثر ترنم بهار

بخشی از رمان واهمه با تو نبودن :

چمدونامو توی چرخ دستی گذاشتم و به راه افتادم . چقدر از اینکه دوباره برگشتم به وطنم ، خوشحال

بودم . از فرودگاه بیرون اومدم و هوای پاک میهنم رو ذره ذره به وجودم کشیدم . توی این سه سال

غربت الان بهترین حس رو دارم تجربه می کنم

توی این سه سال تونستم خودمو از خیلی جهات عوض

کنم . الان دیگه اون دختر پر شر و شور گذشته نبودم . درسته که هنوز شیطنتامو داشتم ولی

دیگه عین اتیش زیر خاکستر شده بود . حالا خانمی بودم ، بیست و چهار ساله ، کارشناس ارشد کامپیوتر

و برنامه نویس ، فارغ التحصیل از دانشگاه استنفورد امریکا

دختری هستم که خیلی از مردم بهم احترام میزارن . منزلت اجتماعی دارم . مستقلم و در امد خوبی می

تونم داشته باشم
از نظر قیافه ، مثل مینیاتور های ایرانی ، بلند بالا و چشمایی درشت و کشیده

مشکی و ابروهای هشتی با مژه هایی پر . پوست گندمگونم شفاف و بی نقصه و لبهای قلوه ای و جمع

و جورم مهم ترین جز صورتمه که وقتی می خندم ، همه از خنده ام لبخند می زنن . چون زیباترین خنده ی دنیا رو من دارم.

لینک دانلود رمان واهمه با تو نبودن :

http://s1.picofile.com/file/7521245799/vaheme_ba_to_nabodan.pdf.html

دانلود رمان حریم عشق

دانلود رمان حریم عشق

دانلود رمان حریم عشق اثر رویا خسرو نجدی

بخشی از رمان حریم عشق :

امروز هیجان انگیزترین روز زندگی ام بود . هیچ گاه فکر نمی کردم بار دیگر او را ببینم ، گرچه ۷ روز انتظار
خسته و کلافه ام کرده بود ، ولی امید به دیدارش کسالت و خستگی را از وجودم پاک می کرد وحتی به زندگی امیدوارم می نمود .
او آمد ، امابا لباسی دیگر چهره اش در اولین لحظات نا آشنا می نمود ، ولی لبخند زیبایش او را همان
آشنای قبلی معرفی میکرد . به محض دیدنش جلو رفتم بارها نزد خود این صحنه را تجسم
نموده و برخوردم را تمرین کرده بودم . با اینحال مطمئن هستم که باز چهره ام مرا بی
نهایت دستپاچه نشان می داد و صدایم از شدت هیجان می لرزید .
سلام کردم .
نگاهش طور خاصی بود ، گویا برایش آشنا بودم ولی صدایش پر از تردید بود .
– سلام
– امیدوارم
حالتون خوب باشه و مصدومیتتون بهبود پیدا کرده باشه .

لینک دانلود رمان حریم عشق :

http://s1.picofile.com/file/7517220000/harime_eshgh.pdf.html

دانلود رمان مرثیه عشق

دانلود رمان مرثیه عشق

دانلود رمان مرثیه عشق اثر ترنم

بخشی از رمان مرثیه عشق :

صدای ازار دهنده ی گوشیم ،بیدارم کرد . با رخوتدستمو از زیر پتو در اوردم و گوشیمو برداشتم . هنوز خوب چشمامو باز نکرده بودم سریع دکمه ی اف رو فشار دادم و دوباره خزیدم زیر پتو …..
_ یهدا … یهدا زود باش پاشو ساعت نزدیک هشته.
انگار جریان برق بهم وصل کردن . سریع رو تخت نشستم . مامان دوباره داد زد :
_ چند بار بگم اینطور بلند نشو ؟ سکته می کنی دختر…
پتو رو کامل عقب زدم و از تخت پریدم پایین . جلوی ساعتوایسادم . ای خدا چرا همیشه دوشنبه ها دیر بیدار میشم ؟ در حالی که بدو از پله هاپایین می رفتم ، داد زدم ؟

لینک دانلود رمان مرثیه عشق :

http://s1.picofile.com/file/7517204408/marsie_eshgh.pdf.html

دانلود رمان افسون سبز

دانلود رمان افسون سبز

دانلود رمان افسون سبز اثر تکین حمزه لو

بخشی از رمان افسون سبز :

افکارم مثل جنگلی تاریک پر از سوال و سیاهی شک و
تردید بود. من نا خداگاه میان این سیاهی دست و پا می زدم. آنقدر سوال در ذهن داشتم
که می دانستم تلاش برای پیدا کردن جواب درست برابر است با دست و پا زدن در مردابی
که فقط باعث پایین تر رفتن من میشود. این چه پیشانی نوشتی بود که داشتم؟ یعنی از
ابتدا و از روز اول سرنوشت هر کس مقدر شده و همه مجبور به بازی کردن نقش مان
هستیم؟ سوال… سوال… سوال!!!

لینک دانلود رمان افسون سبز :

http://s3.picofile.com/file/7517088274/afsone_sabz.pdf.html