بایگانی ماهیانه: فوریه 2013

پیامدهای بلند کردن اجسام سنگین

مهندس نعمت الله معروفی، مدیر گروه بهداشت محیط وحرفه ای مرکز بهداشت نیشابور افزود: بعضی مواقع در خانه و یا محل کار، گاهی مجبورمی‌شویم که به تنهایی اجسام سنگین را بلند کنیم، متأسفانه افراد از مشکلات ناشی از بلند کردن اجسام سنگین غافلند و نمی‌دانند که درست بلند نکردن اجسام سنگین چه پیامدهایی به همراه دارد.

به گزارش نیک صالحی به نقل از باشگاه خبرنگاران ؛ مهندس نعمت الله معروفی بیان داشت: آسیب های کمر اغلب به دلیل بلند کردن یا جابه جا کردن اشیا سنگین بروز می کند و کشیدگی ماهیچه ها یا پیچ خوردگی ممکن است در اثر بلند کردن جسمی که بسیار سنگین است، یا بلند کردن اشیا به شکل نادرست رخ دهد.

وی اضافه کرد: با توجه به نزدیک شدن خانه تکانی های پایان سال بهتر است به تنهایی خانه تکانی نکنید، چون افرادی که به تنهایی این کار را انجام می‌دهند در صورت بروز سانحه ممکن است به صدمات ثانویه نیز دچار شوند.

وی اظهار داشت: خانه تکانی بدون کمک دیگران موجب می‌شود که فرد اجسام سنگین را به تنهایی بلند کند یا از بلندی‌های ناپایدار مانند چهارپایه‌های لق سقوط کند. مصدوم در این شرایط تلاش می‌کند به دیگران آسیب دیدگی خود را اطلاع دهد اما این کار امکان دارد موجب مجدد آسیب دیدن او شود.

دفترچه یادداشت آنلاین یک پسر تنها

خاطرات خنده دار من

خاطرات خنده دار و طنز

خدا نصیب هیچ بنی بشری نکنه
داشتیم اسم فامیل بازی می کردیم قرار شد از حرف”ف”باشه
همه چیو نوشتم تارسیدم به میوه فری گوروت نوشتم(جای گریپ فوروت)بدصوتی داده بودم یه مدت بچه ها فری گوروت صدام میکردن این آخرا خودم هم باورم شده بود اسمم فری گوروته

تو اتاقم نشسته بودم …صدای بابام از تو هال میومد.. داشت با صدای بلند این شعرو همراه پنگول(گربه برنامه رنگین کمان)میخوند: گفت به گلا دست نزنید..نه نه نه نمیزنیم…شاخه هاشون و نکنیم…نه نه نه نمیکنیم …

با یکی از دوستام رفته بودیم خونه ی یکی دیگه از دوستام. اتاقش حسابی به هم ریخته و پر اشغال بود. ما رفتیم نشستیم PES بزنیم. دوستمم شروع کرد به جاروبرقی کشیدن اتاق. ما همینطور که بازی میکردیم تک و توک تخمه هم میخوردیم. یهو من یه شوت از راه دور زدم که خورد به تیر دروازه، دوست بیچاره ی منم که داشت تو همون لحظه تخمه میخورد، هول شد پوست تخمه پرید تو حلقش. آقا این بدبخت شروع کرد به دست و پا زدن. دوستم جاروبرقی رو انداخت پایین و رفت آب بیاره. منم همراش رفتم که یه تیکه نونی چیزی بیارم که بخوره شاید پوست تخمه رو ببره پایین. خلاصه وقتی برگشتیم تو اتاق خشک شدیم!
دوستم جارو برقی رو گرفته بود و لولشو گذاشته بود تو حلقش!!!!! گفتیم چیکار میکنی؟! گفت میخوام پوست تخمه رو درش بیارم!!! ما هم بیخیال خفگی طرف شدیم و پخش زمین شدیم!
خدایا… این دوستان مبتکر و خلاق رو از ما نگیر!

عاقا ما امســـــال بهـــــــار دو نفری رفته بودیم زیــــــارت!!!
من ومخاطب خاص تر از جانم(!) از طریق ازدواج دانشجویی رفته بودیم(جاتون خالی!)
دمشون گرم خیلی سفر پرباری بود. برنامه هاشونم خعــــــــلی خوب بود.
ی شب تو لابی هتل ی مسابقه برگزار کردن به اسم “تفاهم”
به این صورت ک آقایون ی گروه وخانوما ی گروه دیگه. ب هر گروه هم ی آلبوم دادن، باید اولین چیزیو ک با دیدن عکسها ب ذهنت میرسید مینوشتی البت زمانشم مشخص بود. بعـــــد مالای تو رو با مخاطب خاصت مقایسه میکردن اگه مث هم بود نظراتون برنده میشدین.
خلاصه من ک چن تاشو وخ نکردم بنویسم عکساشم انقدر چرت بود ک منم چرت وپرت نوشتم !!! بعدشم ک با مخاطب خاصم مقایسه میکردیم،دیدم نخیـــــــــــر! هر کدوممون ی چی نوشتیم!!!
با سری افتاده وگردنی کج رفتیم اتاقمون! صبح ک اومده بودیم پایین واسه صبحونه دیدم در کمال ناباوری اسم “ما” ب عنوان برنده اونجا نوشته شده!!! یعنی اشک تو چشام حلقه زد، انگار ی چی فراتر از تیتاب بهم دادن! ینی اگه جایزه نوبل دریافت میکردم اونقد ذوق مرگ نمیشدم!!!
مــــــــــــــــرســــــــــــــــــی تـــــــــــــــــفـــــــــــاهــــــــــــــــم!!!

همین الان سرکار نشسته بودم داشتم باگوشی تواینترنت میچرخیدم یکی اومد شیرینی بم تعاروف کرد منم حواسم نبود اومدم بگم اگه مناسبتی داره مبارک باشه گفتم اگه منابتی داره منابته،یارو فک کرد خلوچلم گذاشت رفت،خودمم هنوز هنگم این منابت چیه اومد تو دهنم.
شمام اگه منابت داشت لایک کن.

اغا(اقا،عاقا،اصلا هرچی) دیروز سر کلاس زبانم بودم(اره منم کلاس زبان میرم چیه مشکلیه. چرا بد نگاه میکنی) داشتم با ایفون رفیقم بازی میکردم.(دیگه داری خیلی بد نگاه میکنی ها) بعد از مدتی که بازی نکردم صفحه اش قفل شد.منم برای اینکه تابلو نباشه همینجور که داشتم معلم رو نگاه میکردم دکمه ی وسطش رونگه داشم یک دفعه یک خانومه گفت چی چی is not available منو میگی سرخ شدم قرمز شدم سبز شدم اصلا دیگه مداد رنگی شدم ولی دم معلمه گرم هیچی نگفت الانم دارم به افق نگاه میکنم و محو شدن بقیه رو میبینم

خدا نصیب گرگ بیابون نکنه به طرز خفن ناکی سرما خورده بودم و به دلیل عدم رعایت موازین بهداشتی موجبات بیماری سایراعضای خونواده رو هم فراهک کردم
حالا بابام هربارعطسه میکنه یه پس گردنی هم نثار من میکنه ولی برخورد سایراعضای خونواده بهتره فقط فحش میدن

بنده خدا مامانم پاش پیچ خورده بود یه بار طبق معمول شیطنت کرده بودم گذاشت دنبال منو بگیره و بزنه
آغا مهدی بدو و مامان بدو چون پاش درد میکرد وایسادم(تودلم گفتم تریپ مرام بیامو وایسم مامانم هم تریپ برمیداره و منونمیزنه)
چشمتون روزبدنبینه وایسادان همانا و…
منOo
مامان♥
پترسOO oo
کارلوس کیروش(از زاویه نیم رخ) J°
FAIR PLAY ☻

یک روز پاییزی در شرکت بودم اصلا حواسم نبود داشتم تو راهرو شرکت قدم میزدم دیدم مدیر فروشمان از در اومد بیرون منم با خنده گفتم خسته نباشید دیدم سرخ شد حالا نگو از در دستشویی اومده بود بیرون

با برادر زادم(پسر) داشتیم تو خیابون راه می رفتیم یه مرده که از این هنسفری بلوتوثیا تو گوشش بود داشت با موبایلش حرف میزد گفت سلام؛ برادرزاده من گفت سلام ؛اون گفت چه طوری ؛ برادرزاده من گفت مرسی خوبم ؛من کشیدمش کنار، یارو خندش گرفته بود. جالب اینکه در حال کشیدن داشت باهاش دست هم می داد. گفتم با تو نیست که گفت اٍ راست میگی دیدم آشنا نبودا.

بابام اینا که از مکه میخواستن برگردن تو فرودگاه عربستان برای بازرسی گفتن آقایون کمربنداشونو در آرن. بابای منم کمربندشو در میاره و بادستش شلوارشو نگه میداره.
یه هو عینکش میافته اینم هول میشه میره عینکو برداره شلوارش میافته پایین .اصن بایه وضی دولا میشه شلوارشو برمیداره!!

بچه های بی کلک میگن دها هشتادیا گودزیلا هستن ماباور نمی کردیم تادیشب تو یه برنامه تلوزیونی یه گودزیلا آوردن وسط مجربه ازش پرسید دوس داری چه کاره بشی؟ گفت میخوام دکتر بشم مجریه گفت دکتر چی؟ گفت دکتر حیوانات مجری گفت چه جور حیوونی گودزیلا نه گذاشت نه برداشت گفت حیوونایی که شبیه توئن
من درحال گاز زدن کنترل!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بابام درحال کنترل من///////////////////////////
مجری}}}}}}}}}}:
صداوسیما((((((((((((:
بابامامان گودزیلا درحال قربون صدقه رفتن گودزیلا@@@@@@@@@@@@@@

آقا حماقت که سنو سال نمیشناسه. هفته پیش با دوستام رفتیم یه دریاچه کوچیک که روش یخ بسته بود. من رفتم روی یخا بچه ها ازم عکس میگرفتن. بعدش اومدم خشکی دوستام که شیر شده بودن رفتن روی یخا از اولیشون که رفت وسط دریاچه عکس گرفتم. دومیشونم صاف رفت پیش اونیکی! حالا ضخامت یخش حدود ۳ سانت بود! عکسو که گرفتم صدا اومد طرق تروق…داد زدم بیاید بیرووون! یخه ترک ورداشت ولی اگه میشکست حتمن اون دوتا عکسشون اعلامیه میشد خدا رحم کرد. ولی بعدش کلی خندیدیم. شمام مراقب باشید آقایون خانوما از ما گفتن.

من بچگیام خیلی نیکوکار بودم. مثلاً یه بار یه میخ پیدا کردم با خودم گفتم اگه اونو به دیوار بزنم میشه چوب لباسی. داشتم میخو داخل پریز برق میکردم که یهو داداشم دستمو گرفت. گفت برقه!! تورو میکشه!! و اینگونه بود که من تونستم برقو کشف کنم! خدا رحم کرد انصافن!

عاقا یه روز بارون اومده بود منم کوچیک بودم از مدرسه داشتم برمیگشتم تا زنگ خونمونو زدم دستم شرو کرد به لرزیدن. اولش ترسیدم ولی بعدش خوشم اومد دوسه بار دیگه زنگ خیس بارونو فشار دادم تا یکی درو باز کرد و رفتم خونه بعدش فهمیدم برق بوده منم داشتم با مرگ بازی میکردم! آنتی الکتریسیته بودیم یه زمان یادش بخیر…

یروز با همکارام رفته بودیم رستوران. از قضا مدیر شرکتمونم با پسر کوچیکش اومد اونجا. مدیره خیلی خسیس بود ولی میخواست جلوی ما کلاس بزاره به پسرش گفت: هر چی دوس داری از خوباش و گروناش انتخاب کن. پسرش گفت: من ساندویج میخورم.! مدیره هرچی اسم غذای درستو حسابی میگفت که پسرش فقط از اونا انتخاب کنه باز بچش میگفت : من فقط فقط ساندویج میخورم! ! دسش درد نکنه تا یه مدت سوژه خندمونو جور کرد.

من بچه سنندجم با داییم اینا رفته بودیم اصفهان خونه یکی از دوستاش
حرف سوقاتی اصفهان پیش اومد که دوست داییم بهش گفت راستی آقا محمد سوقاتی سنندج چیه؟
داییم خیلی با کلاس گفت:نون برنجی کرمانشاه
خداوکیلی فک و فامیله من دارم؟

سلام من امروز عضو شدم … چیز دیگه ایم نمیگم
جونم براتون بگه حدودا دوسال پیشا بود که منو رفیقم برای شرکت تو یه جلسه مهم که اصن به قد و قواره ما نمیخورد دعوت شدیم.درعین ناباوری و ذوق مرگ شدگی در ساختمان محل جلسه حضور به هم رساندیم و سوار آسانسور شدیم.بعد از لحظاتی دینگ دینگ آسانسور در طبقه موردنظر ایستاد ولی درش وا نشد…من و دوستم یه نگاه عاقل اندر سفیه به هم انداختیم و بعد یه جیغ کوتاه … وااااای گیر کرد ((
در چشم به هم زدنی با چک و لگد و دندون به جون دره افتادیم و مادر دره رو به عزاش نشوندیم…شاید باورتون نشه حتی قلابم گرفتیم ولی اثربخش نبود. در همین اثنا(شایدم اصنا) در حالیکه نفس نفس میزدیم و خودمونو برای فوت کردن آماده میکردیم صدای یه دخترخانوم محترم از پشت سر : آقایون ازین طرف بفرمایین:))))
من و رفیقم عین جن زده ها با یه چرخش ۱۸۰ درجه : جــــــــــاااانم؟؟؟:|
بـــــــعله آسانسور نامرد دوتا در داشت:((((
با حداکثر سرعت از محل متواری شدیم و در حال حمد و سپاس به درگاه پروردگار که کسی مارو تو اون وضعیت ندید خودمونو به اتاق جلسه رسوندیم و وارد شدیم .یه آقایی مارو معرفی کرد :مهندس فلانی و مهندس بهمانی خیلی شیک و مجلسی و مملو از احساس غرور به طرف صندلی هامون قدم برمیداشتیم که ناگهان اشک شوق از چشمامون سرازیر شد.دختر خانوم مورد نظر که تقریبا بالای مجلسم نشسته بود در حالیکه نیشش باز بود دم گوش بغل دستیش که به گمانم رییس جلسه بود یه چیزی پچ پچ میکرد…:(((((((

خواستم از دستشویی بیام بیرون با خودم گفتم منم برای اولین بار دمپایی هارو خیس کنم ببینم چه حسی به آدم دست میده
همین که خواستم بیام بیرون بابام پشت دربود که با داد و هوار همه رو خبر کرده که بیایید که مچشو گرفتم عرفان بود که دمپاییا رو خیس میکرد
خداوکیلی فک و فامیله من دارم؟………..

چن روز پیش با دوستم رفتیم نسخه مامانمو بگیریم یارو داروهارو داده میگه میشه ۴۵۰۰دوستم بهم گفت ی بسته ام از اون آدامس ریلکسا بگیر بعدش اشاره کردم بهشون به یارو میگم ی بستم از اینه بده لطفا اونم گفت ۴۰۰۰داره۶۰۰۰داره دوستم گفت آقا چخبره مگه فرقشون چیه؟کیفیتش بهتره یا تعدادش بیشتره؟یارو شرو کرد پیش مردم داد و بیداد کردن ک آقا من چ میدونم برو توش نوشته ……مام دیدیم کوتاه نمیاد گفتیم ۴تومنیشو بده سگ توش دیدیم پیچیده تو ی پلاستیک مشکی داد بهمون جفتمون گیج شده بودیم ک داره چیکار میکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اومدیم بیرون دوستم میگه از اون آدامس ۴ تومنیه بده بجوییم منم مث آدمهی با شخصیت واکردیم دیدیم ای بابا ک ا ن د م ه دیگه هیچی دیگه تا خونه ب دکتر و برند ریلکس و مغز تیلیت خودمو … فش دادیم

با گوشی دوستم به مخاطب خاصش اس دادم که: دو روز گوشیم دست داداشمه یه موقع اس نفرستی
اونم جواب داد ok
منم شمارشو حذف کردم و شماره خودمو به اسم اون ذخیره کردم
اما جالب اینه دوستم که ادعاش میشه به مخاطب خاصش رو نمیده از دیروز دوتا شارژ۵ تومنی برام فرستاده
اما شارژ به کنار این دو روز اونقدر به دوستم گفتم عزیزدلم و دوستم فدای من شده که حالم از جفتمون بهم میخوره

یه استاد فیزیک داشتیم خیلی عصبانی میشد وقتی سر درس و نکته های مهم سر و صدا توی کلاس بود ( بد جور ) من بخت برگشتیه .بی شانس .یه وری خیر سرم یه ساعتی داشتم که جزء اولین ساعت های ساخت دست بشر بود دکمه هاش کار نمیکرد خود به خود زنگ میزد ( درد سرتون ندم دوستان شما هم شاید کار داری الان تموم میشه )
خولاسه
زنگ خورد و خاموش هم نمیشد استاد عصبانی به من گفت خفش کن من خفش نکردم خودش خفه شد نیم ساعت بعد سر یه مسئله مهم همه درگیر که ساعت گرینویچ به صدا در امد من ساعت رو تو مشتم گرفتم و مشتم رو کردم بین دو تا پام ولی لامصب صداش قطع نمیشد استاد عزم من کرد دو متری من که رسید من دست خودم نبود پنجره باز بود ساعت رو انداختم بیرون . استاد با تعجب نیگام میکرد باورتون نمیشه صدای زنگ ساعت از تو حیاط بازم می امد کلاس ترکید . مرده بودن از خنده دمش گرم اون ترم منا من ۱۴ شدم

توی کلاس شیمی عمومی بودم اول ترم . منم که درس نخون .
چند تا بچه جغله صندلی های جلو نشسته بودن خیلی سوال های ریز میپرسیدن .
منم پیش خودم گفتم عجب کلاس سطح بالایی درست و حسابی این ترم ضایعات میشم و خجل توی همین فکرا بودم و میگفتم که یکم می خونم خیلی ضایع س آبروم میره که
یهکی از همون پسرا که خیلی سوال میپرسید دستشو بالا آورد و پرسید .
استاد اون حرف L که زیر H2O نوشتین یعنیی چیی .
اول خاطرم یادتونه گفتم عجب کلاس سطح بالایی . ای دوست نیم ز گفته خرسند .

دیروز نشسته بودم داشتم لینچانو میدیدم یه دفه یه گودزیلا اومد نشست با ما فیلم ببینه منم واسش زدم شبکه پویا دراومد گفت میذاری ببینم آخرش لینچان با کی ازدواج میکنه یا نه؟؟؟؟؟
.
.
بعد چند دقیقه دراومد گفت اههههههه هر فیلمی هم دفه اولش قشنگه….
یعنی من فقط مث منگلا داشتم به این نگاه میکردم..

کیا یادشونه:وقتی زنگ مدرسه(آخر)میخورد و موقع رفتن به خونه بود جوری میدویدیم که زندانی حبس ابد(عبد)رو از زندان آزاد کردی.هییییی یادش بخیر

به مامانم گفتم: مامان منو صبح ساعت ۵ بیدارکن میخام برم جایی…
صبح ساعت ۹ بیدار شدم دیدم ی نامه کنارمه نوشته:
عزیزم خیلی ناز خوابیدی دلم نیومد بیدارت کنم ببخشید…
خدایا مادرای ما چقد فرشتن…بزن لایکو به افتخاره همه ی این فرشته ها

عاغا یه بار ما ابتدایی بودیم،یه مجله رشد داشتیم،دهه هفتادیا یادشونه!یه صفحه ش درموردفواید پوست سیب بود،نوشته بود اگر مهمانان شما پوست سیب رانمیخورند ناراحت نشین!خودتون برین پوستاشو جداکنین بخورین!
ینی تواون لحظه حس بز بودن بهمون دست میداد!
شمام ازینا داشتین آیا؟؟؟
حالا جالب اونجاس یکی از بچه هارفته بود پوست سیبای مهمونارو جدا کرده بود عین گاو خورده بودشون!
مجله رشد:))
گاو وبز:(((
دوستم:|

اهرام ثلاثه تو حلقش اگه دروغ بگم .
اجباری مرخصی داده بودن با رفیقم برمیگشتم . تو کوپه بغیر ما یه پسره هم بود قیافش داد میزد که خیلی ساده است . وصتای راه ازمون پرسید داشجوئید گفتم کاش دانشجو بودیم گفت اینجا کار میکنید . گفتم کاش کار میکردیم . گفت پس امدید مسافرت . نه
گفتم یه جایی بودیم که خدا نصیب گرگ بیابون نکنه . این بدبخت فکر کرد ما تو شهر اینا زندانی بودیم نکه کچل هم بودیم . منم به کی قسم اصلا خوشم نمیاد کسی رو دست بندازم ولی میدونید شرایطش پیش اومد . خلاصه . گفت جرمتون چی بود .گفتم . میگفتن قتل ولی بعدن فهمیدن که درست نیست ولمون کردن ۴ ساله . به جان خودم اصلا دست خودم نبود بعد گفتن اینا سرمو شبیه این قاتلا بدجوری خاروندم لحن صدا هم که خو بخود عوض شده بود گفتم اونجا هر چی هم بلد نبودیم یاد گرفتیم . شب شد خواستیم بخوابیم دیدم پسره نمی خوابه گفتم خوابت نمیاد گفت نه . گفتم میدونم از چی میترسی پسره شده بود عین لبو خلاصه تا من رسیدم و پیاده شدم طفلک پلک رو هم نذاشت ( خدایا خداوندا ما رو ببخش )

تو اتاق عمل دکتره اومد منو دست بندازه
گفت شما دانشگاه هاوایی درس میخونید؟(حالا فهمیدین من هم کار میکنم هم درس میخووونم؟کم کم دارم از دنیا محو میشم)
منم گفتم نه من دانشگاه زمینی درس میخونم:-)))
ینی هنگ کرداااا
کلی بخاطر حاضر جوابیم تحسینم کرد وبهم دکترای افتخاری داد
ینی دیگه لازم نیست دزس بخونم:-))))))

تو برنامه تلویزیون حسین رفیعی از یه گئدزیلا میپرسه شغلت چیه؟
میگه دکتر!!!!!!!!!!!! :- /
میپرسه دکتر چی؟
میگه دکتر حیوانات
بعد رفیعی میپرسه : مثلا چه حیوونایی؟!!
گودزیلا میگه:حیوونایی که شبیه شمان!!!!!!!!!!!!
یعنی مجری رفت تو افق و عمود و… محو شد
حاضر جوابیش تو پانکراس همه!!!!!!!!!!

آشپزخونمونو دارن تعمیر میکنن،یخچالو آوردن تو اتاق من…
نمیدونید چه حالی میده =)

یه روزداداشم میخواست آب داغ بریزه مامانم گفت حسام جان میریزیش یه بسم الله بگوآب روجنانریزه داداشم گفت مامان زیاد خرافاتی هستی جن کجا بودخلاصه شب بودو رفتیم بخوابیم هنوز نیم ساعتی نگذشته بود که جیغ داداشم بلندشدرفتیم تواتاقش میگم چی شده میگه نمیدونم همش یکی منو گازمیگیره مامانم گفت دیدی بهت گفتم مسخره کردی خلاصه تا صب چندبارجیغ کشیدماهم ازترس نتونستیم بخوابیم صب رفتم تواتاقش دیدم زل زده به دیواریهوخندیدمنم همش داشتم صلوات میدادم فکرکردم جن اونوگرفته دیدم یه سوسک تودستشه تازه فهمیدیم اون سوسکه رفته توشلوارشواینم هروقت تکون میخورده سوسکه گازش میگرفته.

یه کلیپ رو گوشیم بودکه دختره گیتار میزدو میخوند. برا پدر بزرگم گذاشتمش سه سوته میونشون با مادربزرگم ریخت بهم! حرفاشونو:(-پ: زن تو بلدی مث این بخونی گیتار بزنی؟! -م: مجبور بودی اومدی خاسگاریم؟ اونو میگرفتی. -پ:خودت پیغام پسغام فرستادی! -م: من!! تو نبودی ناله و خواهش میکردی؟ -پ: به فلانی گفته بودی عاشقم شدی خودت…..).. مام اگه ابلیس نباشیم پس حتماً یه پا گودزیلاییم خدا بخیر کنه. برم آشتیشون بدم!

با نامزدم قرار گذاشتم نهارو توی پارک بخوریم. مدل موهامو عوض کردمو صاف زدم کنار. تا دید منو گفت مث سیگاریا شدی! اونروز اصن نفهمیدم چی کوفت کردمو چی گفتمو خلاصه اعصابم قهوه ای شد. آخه نقد و انتقاد به این سراحت!؟ (صراحت؟ ثراحت؟ ۳راحت؟)

با پسرخالم قدم میزدم. گفتش اونو میشناسی؟ ناظم دبیرستانمون بود خیلی با من دوسته همیشه سلام علیک داریم و این حرفا. منم فقط گفتم میشناسمش. رسیدیم به آقای ناظم سلام کردیم. ناظمه به اسم کوچیک منو صدام کردو کلی منو تحویل گرفت. اصن یه نیگام به پسرخالم ننداخت! منو میگی:)) پسرخالم : ۰۰

ســر کلاس نیشـسـته بـودیــم استــاد هــم یـه خــانووم کــم سـن وســال بــود :دی
منــم همیـشـه عـادت داشتــم ســر کــلاسش هــر هفتــه یــه نیــم ســاعــت بــرم بیــرون !!!
یــه جلســه کـه اومــد درســو شــروع کنــه دیــد مــاژیــک نــداره بــه یکـی از بچــه هــا گفــ بــره بیــاره
مـن : اســتاد مــن دارم بــدم خــدمتــتون ؟؟؟؟
استـاد :مـمــنون میشـــم
دادمـش
یـه پنــج دیقـه گذشتــ گفتــم استـاد اجازه هســت بـریــم بیـــرون؟؟ تـو همیـن حیــن کــه بلنــد شـــده بــودم بــرم
استـاد :نخیــــــــر کجـا؟!!! بشیــن ســرجاتـــ
منــم نامــردی نکــردم گفتـــم پــَس مــاژیکــمـــو بــده
کلاس رفــ رو هــــوا ینــــی =))

شمــــاره دوستمو فکـــ کنــــم اشتبــ گــــرفتــــم یـــه دختـــــره برش داشتـــ
مـــن: سلامـــ بخشیــــید همــــراه مـَــمـَــد نیس مگـــه ؟؟؟
ــــ مـَـمـَــد؟؟؟؟ نــــه مَــمـَــد کیـــه؟؟؟؟
هیچـــی دیگـــه فــمیدمــ اشتبـــ گـــرفتـــم شـــروع کـــردم بــا دختـــره تیکــ زدن
مــن : خودتــ خوبـــــی ؟؟؟؟ چــــه خبـــــرا ؟؟؟؟
ـــ عـــاقـــا مــــن شمارو میشناســــم ؟؟؟؟ کــــیی؟؟؟
مـــن : مــــنم دیگـــه امــــرو بتـــ شمــــاره دادمــ برداشتــــی ها شناختــــی؟؟؟؟
ـــ عـــه آره آره خوبــــی؟؟؟
ینــــــی اشکــ شوق تو چشمــــام حلقـــه زد از خودمـــ شاسکولتــــرم وجــــود داره!!!
حالا خنـــــدمم گــرفتــه بود در حــد چـــی؟؟؟
((خووو دختــــره خنگـــ اگــه من شماره دادمتــ پـــَ شمـــاره تورو از کوجــــا دارم دیغـــن؟؟؟))
کلـــی باهــم حـــرفــ زدیـــم آخــــر ســر برگشتــه میگــه : اگــه تو تــل دادی پــَ شمــاره منـــو ا کجـــا آوردی؟؟؟؟
ینـــی اینبــار نتــونستـم کنتــرل کنــم خودمـــو گوشیمــو گاز زدمـ از شــدتــ خوشالــی
بعــد میـــگین تحـــریمــا اثــر نکــرده =))

* قشنگترین سوتی عمرم: به نقل از یکی از دوستان*
رفتیم توصالن (سالن, ثالن) والیوال .
صحبت این شد که هرکی چه ماشینی داره؟ یکی از والیبالیستها که اومد مثلن خیلی شیک و باکلاس بگه چه ماشینی داره ییهویی جو میگیرتش بجای۲۰۶سفید میگه سفید شیش ۲۰۰!!!!!خخخخخخ
حالا حظار تو سالن هر کدوم واسه خودشون یه گوشه هلیکوپتری میزدن!!!
حضار(^_^)
اون بنده خدا(@_@)
و بعد از این ماجرا هیش کس اونو دیگه ندیده! خخخخخخخخ فک کنم خود کشی کرده!!!

رفتم کنکور ارشد بدم قبل اینکه سوالارو بدن یه برگه نظر سنجــــــــــــی !!!! هم گذاشتم نیم ساعتم مهلت جواب دادن !!!!! یه ساعت مارو الاف کردن بماند سوالای نظر سنجی جالبه !! یه سوالش این بود شغلتان چیه؟۱٫شاغل در اداره دولتی ۲٫شاغل دراداره خصوصی ۳٫شغل آزاد ۴٫بیکار یا دانشجو
یعنی آخرشه بیکار با دانشجو هیچ توفیرررری نیکنه؟؟؟
هی روزگااااااااااار…….

نصیحت های مامانم ازکودکی به من:۱٫دروغ نگم ۲٫غیبت نکنم۳٫ تهمت نزنم ۴٫با پدرم شوخی نکنم(زیرا من را بدجور تنبیه بدنی میکند)۵٫نمازمو اول وقت بخونم۶٫به مردم متلک نندازم۷٫وهزار نصیحت بهلول ولقمان وسعدی وهیتلرودیگر عرفا که حضور ذهن ندارم
منم میگفتم:اینا که همش آسونه سه سوته یاد میگیرم
در روزی از روزها سرم پایین وحواسم نبود از خیابانی میگذشتم.خواستم برم کوچه کناری که خوردم به دخترک تخم مرغ به دستی.آغا کل کارتن تخم مرغ ها خورد زمین وشکست.منم که هل شده بودم نمیدونستم کدوم یکی از نصیحتای مامانو عملی کنم.
گفتم:سلام.حالتون خوبه؟ببخشید حواستون نیست؟دارین کجا میرین!؟(عین طلبکارا)سرمو انداختم پایین رفتم خونمون.
تا شب عذاب وجدان منوخورد.بالاخره به مامانم قضیه رو گفتم.وبا مامانم به سختی خونه ی دخترک رو پیدا کردیم برای حلالیت وجبران مافات# ینی همچین آدم ظالمی مث من پیدا میشه؟#

یه روزظهرگرم تابستون اومدم خونه خیلی تشنم بود.رفتم سراغ یخچال یه لیوان آب سرد ازون بزرگا برداشتم تا آخرش خوردم خیلی حال کردم
یه دفه یادم اوفتاد که ماه رمضانه.اونقدر هل شدم که لیوانو ول کردم, خورد زمین شکست.
سریع زنگ زدم به مامانم گفتم:مامان,حواسم نبود آب خوردم
مامان:اشکالی نداره.تو روزت درسته,عمدا که نخوری.
هنوز که هنوزه عذاب وجدان دارم.امیدوارم خدا منوببخشه؟
بعضی وقتا مامانم میپرسه:اون لیوانی که بزرگ بود,نمیدونی کجاست؟
من:نه,ازکجا بدونم!؟(عجب آدمی ام من!آخه اونو انداختم بیرون چون اگه پدرمیفهمید وای وای وای)#حالا این کجاش جزء خاطرات خنده داره#

عاغا یه روز بیکار بودم چن تا شماره ایرانسل گرفتم خلاصه یه مخاطب خاص جور کردم!عاغا یه روز خونواده خالمون اومدن خونمون من توbikalakبودم که دخترخالم اومد تو اتاق یه شماره گرفت تو این موقع گوشی منم زنگید!برداشتم اگه گفتید کی بود؟همون مخاطب خاصم یا بهتر بگم دخترخالم!عاغا جاتون خالی یه خنده بازاری بود نگوونپرس!!!خلاصه هیشکی نفهمید ماهم بهم زدیم!یعنی پسرخاله و دخترخاله نباید شماره همدیگرو داشته باشن تا این سوءتفاهما پیش نیاد؟؟……والا به غرعان

هیچ وقت یادم نمیره ۶ سالم بود ماه رمضون بابام بامیه خریده بود، نمیذاشت بخورم میگفت موقع افطار همه با هم میخوریم.
منم طاقت نمیاوردم هى میگفتم بامیه میخوام بامیه میخوام.
باباى منم اعصابش خورد شد پا شد دست و پامو گرفت کل ۱ کیلو بامیه رو به زور داد به خوردم.
تا ۲۰۰ گرم اولش خیلى خوب بود، ولى بعدش…
شبیه بامیه شده بودم!
هنوزم که هنوزه بامیه که میبینم کهیر میزنم!!

امروز رفتم یه خودکار آبى خریدم، ۳ دیقه بعد نظرم عوض شد برگشتم که عوضش کنم یه مشکیشو بگیرم، یارو گفت باید ۱۰۰ تومن دیگه بدى، همین الان خودکار گرون شد!
من هنوزم تو شوکم چجورى تو ۱۸۰ ثانیه یهو خودکار گرون شد!

آقا امروز تو کلاس فارسی داشتیم موضوع شعر و رباعی قصیده وزن عروضی و….. بود آقا معلم چند تا سوال پرسید کسی بلد نبود یکیم جوش زد اعصابش ریخت بهم
یکی از پاچه خوار درس خونا که اتفاقا خیلی هم باش رفیقم بلند شد گفت اجازه اگه میشه ما یه شعر بگیم میخوایم بدونیم تو چه گروهیه . معلم اومد خودشو کنترل کنه گفت بگو بینم چیه . این حس گرفت یهو بلند داد زد
خر در چمنو صدای عر عر غم غصه ها پر پر
کلاس منفجر شد به معنا واقعی زمینو گاز زدیم معلم خشکش زد . آقا یهو حمله کرد اونو انداخت بیرون اونم گفت اجازه ما که چیز بدی نگفتیم معلمم یه مش فحش ناجور به ههممون بست همه از خنده مرده بودن مدیر اومد با لگد و شلنگ فحش همه رو ساکت کرد معلم حالش بد شد . انقد حال داد
از اعصاب خوردی قرمز شده بود براش آب قند اوردن . تو دفترش برا همه از اول ۰ گذاشت ۴ نمره از انضباط هممون رفت ولی خعععععللییییی حال داد

تابستون با رفیقم رفتیم لاهیجان.(هر کی رفته اون استخر بزرگه رو حتما دیده)خواستیم بریم قایق سوار شیم،رفیق منم ترسوووو،یه پاش رو گذاشت رو قایق یه پاشم رو خشکی بود آقا قایق حرکت کرد.
گفتم زود بپر تو قایق بپر…
اینم عین ماست همنجور وایساد تا اینکه پاش ۱۸۰درجه باز شد شتلق افتاد تو آب…
فقط اینو بگم یکی از خنده قایقش رو تا نصف خورد بعد غرق شد هههههههههههههههه

خونه عموم اینا بودیم. عموم به داداشم(۶ سالشه) میگه دختر منو میگیری؟(عموم دختر نداره).داداشم اولش گفت نه ولی وقتی دید زن عموم اخم کرد گفت آره. بعد از اون طرف مامانم میگه این زن میخواد چیکار و از این حرفا…
منم اومدم از مامانم دفاع کنم به داداشم گفتم آره راس میگه تو زن میخوای چیکار، اونایی هم که گرفتن پشیمونن و ….
برگشت به من گفت یعنی تو نمیخوای زن بگیری؟
گفتم نه.
گفت بس که شاسقولی. ولی من میگیرم.
خب شد وقتی اینو گفت تو افق محو بودم وگرنه معلوم نبود چی میشد؟؟؟

چند وقت پیش پسر خاله ام اینا اومده بودن خونه مون. تی وی داشت یه برنامه در مورد انیشتین نشون میداد. من یواشکی به شوهرم گفتم انیشتین کی بوده؟ (آخه شوهرم مثلا مهندس شیمیه) شوهرم: نمیدونم, صداشو در نیار. هیچی دیگه منم ساکت نشستم.
بعد خواهرم اومده در گوشم میگه انیشتین کیه؟ من: نمیدونم فیزیک دان بوده یا شیمی دان.
حالا به گفتگوی مامانم و زن پسر خاله ام توجه کنین::::
زن پسر خاله ام: انیشتین کیه؟
مامانم: فک کنم کاشف آمریکاس
زن پسر خاله ام: نه اون که کریستین کلومپ(کریستف کلمب)
مامانم: آره راس میگیا. پس انیشتین کی بوده؟
من و شوهرم و خواهرم از ترس اینکه نکنه از ما بپرسن و ضایع بشیم تمام این مدت نگامون توی تی ویه مثلا محو تماشای برنامه شدیم
واقعا که اینم برنامه اس شما میذارین خو یه برنامه پخش کنین در سطح همه باشه خو
راستی یادم رفت بگم آخرشم نفهمیدیم انیشتین کی بوده
کسی میدونه کی بوده؟؟؟؟؟؟؟

نوشته خاطرات خنده دار من اولین بار در اس ام اس،عکس،مدل لباس،دکوراسیون | بی کلک پدیدار شد.

اس ام اس،عکس،مدل لباس،دکوراسیون | بی کلک

ایده و مدل های جدید سبزه عید نوروز

ایده و مدل های جدید سبزه عید نوروز

مدل های جدید سبزه عید نوروز

ایده های جدید سبزه عید نوروز

ایده آرایش سبزه عید

تزیین سبزه عید نوروز

آرایش سبزه عید

ایده و مدل های جدید سبزه عید نوروز

ایده و مدل های جدید سبزه عید نوروز

ایده و مدل های جدید سبزه عید نوروز

ایده و مدل های جدید سبزه عید نوروز

ایده و مدل های جدید سبزه عید نوروز

ایده و مدل های جدید سبزه عید نوروز

ایده و مدل های جدید سبزه عید نوروز

ایده و مدل های جدید سبزه عید نوروز

ایده و مدل های جدید سبزه عید نوروز

ایده و مدل های جدید سبزه عید نوروز

ایده و مدل های جدید سبزه عید نوروز

ایده و مدل های جدید سبزه عید نوروز

ایده و مدل های جدید سبزه عید نوروز

ایده و مدل های جدید سبزه عید نوروز

نوشته ایده و مدل های جدید سبزه عید نوروز اولین بار در اس ام اس،عکس،مدل لباس،دکوراسیون | بی کلک پدیدار شد.

اس ام اس،عکس،مدل لباس،دکوراسیون | بی کلک

ایده و مدل دکوراسیون اتاق با رنگ بنفش

مدل دکوراسیون بنفش برای آشپزخانه

مدل دکوراسیون حمام

ایده های دکوراسیون بنفش اتاق خواب

مدل دکوراسیون رنگ بنفش برای اتاق

مدل دکوراسیون بنفش برای اتاق

مدل دکوراسیون بنفش برای اتاق

مدل دکوراسیون بنفش برای اتاق

مدل دکوراسیون بنفش برای اتاق

مدل دکوراسیون بنفش برای اتاق

مدل دکوراسیون بنفش برای اتاق

مدل دکوراسیون بنفش برای اتاق

مدل دکوراسیون بنفش برای اتاق

مدل دکوراسیون بنفش برای اتاق

مدل دکوراسیون بنفش برای اتاق

مدل دکوراسیون بنفش برای اتاق

مدل دکوراسیون بنفش برای اتاق

مدل دکوراسیون بنفش برای اتاق

مدل دکوراسیون بنفش برای اتاق

مدل دکوراسیون بنفش برای اتاق

مدل دکوراسیون بنفش برای اتاق

مدل دکوراسیون بنفش برای اتاق

مدل دکوراسیون بنفش برای اتاق

مدل دکوراسیون بنفش برای اتاق

مدل دکوراسیون بنفش برای اتاق

مدل دکوراسیون بنفش برای اتاق

مدل دکوراسیون بنفش برای اتاق

مدل دکوراسیون بنفش برای اتاق

نوشته ایده و مدل دکوراسیون اتاق با رنگ بنفش اولین بار در اس ام اس،عکس،مدل لباس،دکوراسیون | بی کلک پدیدار شد.

اس ام اس،عکس،مدل لباس،دکوراسیون | بی کلک

تاثیرات منفی مصرف زیاد ترشی و شور

عضوهیات علمی دانشگاه علوم‌پزشکی قزوین گفت: مصرف بی‌رویه ترشی‌ها و شورها ریسک
ابتلا به سرطان معده را افزایش می‌دهد.
دکترمصطفی نوروزیروز یکشنبه به‌مناسبت هفته سرطان در گفت وگو با ایرنا
افزود
: مصرف ترشی و شور تنها به‌عنوان چاشنی می‌باشد و هرگونه افراط
درمصرف آن موجب وارد آمدن آسیب‌های جدی به سیستم گوارشی می‌شود.
وی به‌مصرف‌کنندگان توصیه‌کرد از حرارت دادن زیاد به روغن پرهیز کنند چرا که دود
ناشی از سوختن روغن حاوی آکرولنین سرطان زا می‌باشد.
دکتر نوروزی اظهار داشت: سرطان‌ها تا حدود زیادی قابل پیشگیری هستند و تغذیه سالم
یکی از راههای پیشگیری از سرطان است.
وی اضافه‌کرد: در انار ماده ضد سرطان پروستات به نام فلاونویید یا اسید آلاجیک و
درپرتغال نیز ویتامین ث و پلی‌فنول‌های فراوان عامل ضدسرطان‌پروستات وجود دارد.
عضو انجمن تغذیه ایران خاطرنشان کرد: افزایش مصرف سبزی، میوه و سالاد از نوع
ارگانیک که در تولید آنها از سموم و فاضلاب استفاده نشده باشد بدلیل داشتن ویتامین
‪ c ، e‬و فلاونویید، ریسک ابتلا به سرطان را کاهش می‌دهد.
دکتر نوروزی افزود: همچنین مصرف کرفس بدلیل داشتن لوتئولین و پیاز به علت دارا بودن
ماده‌ای حلقوی به‌نام کرسیتین با خاصیت ضدسرطانی،احتمال ابتلا به سرطان را کاهش
می‌دهد.
این متخصص تغذیه به‌شهروندان توصیه‌کرد تا از نانهای باگت ساندویجی، لواش و تافتون
به علت درصد پایین سبوس، کمتر استفاده کنند و در مقابل از نان پر سبوس نظیر سنگگ که
ضد سرطان روده بزرگ است بیشتر مصرف نمایند.
دکتر نوروزی در ادامه افزود: مصرف ماهی دودی و نمک سود شده ریسک ابتلا به سرطان
معده را افزایش می‌دهد.
وی همچنین در ادامه به شهروندان توصیه‌کرد، به‌جای ظروف تفلون پلاستیکی و یکبار
مصرف از ظروف شیشه‌ای، استیل و چدن استفاده کنند.
عضو انجمن تغذیه ایران در پایان یادآور شد که مصرف غذاهای ضد سرطان نیز باید در حد
اعتدال مصرف شوند


یاقوت

اگر می خواهید برای مدتی نابینا شوید به اینجا بروید( عکس)

 
نابینایان چگونه با جهان پیرامون خود رابطه برقرار می‌کنند؟ کمتر انسان
بینائی است که این پرسش را بارها با خود مطرح نکرده باشد. موزه‌ای در
فرانکفورت آلمان، کمک می‌کند که این پاسخ را در تاریکی مطلق بیابیم.

وارد دالان می‌شوید و آرام آرام از شدت نور کاسته می‌شود. سرتاپایتان کنترل
می‌شود تا مبادا منبع نوری حتی ناچیز به همراه داشته باشید. کمی قبل از این‌که
در اول پشت سرتان بسته ‌شود، تنها چیزی که می‌بینید تاریکی است و بس.

عصای سفیدی در دست‌تان، می‌شود چشمان شما و صدای شخصی در فاصله چند قدمی‌تان
که مدام با شما صحبت می‌کند، می‌شود راهنمای شما. گروه به دنبال صدا به راه
می‌افتد و بدین ترتیب سفری کوتاه به دنیای نابینایان آغاز می‌شود. سفری که
در ابتدای آن و در عرض چشم بر‌هم‌زدنی حس شنوایی تماما جایگزین حس بینایی‌تان‌می‌شود.
تا به خودتان بیایید و بفهمید چه اتفاقی در حال رخ دادن است صدای آب و
پرندگان آوازخوان نظر شما را به خود جلب می‌کند. زمین نرم و پوشیده از چمن
را زیر پایتان حس می‌کنید و نسیم خنکی به صورتتان می‌وزد.

اینجا موزه‌ای در شهر فرانکفورت آلمان است. موزه ای که در آن چیزی نمی‌بینید
اما با شوق و ذوق تمام و البته شاید کمی دلهره پا به درون آن می‌گذارید.

سفری کوتاه به دنیای تاریکی مطلق

در پی برگزاری نمایشگاهی با عنوان گفتگو در تاریکی در سال ‌۱۹۸۸، آندریاس
هاینکه ایده جالب خود را به اجرا درآورد. او که برای انجمن نابینایان
فرانکفورت کار می‌کرد، نمایشگاهی در تاریکی مطلق و با به‌کارگیری عناصری
نظیر بو‌، صدا ‌و بافت‌های مختلف ترتیب داد. هدف او ایجاد فضایی شبیه زندگی
روزمره اما بدون نور بود تا بازدیدکنندگان برای ساعاتی هرچند کوتاه‌، با
دنیای نابینایان آشنا شوند و در کنار آن حس‌های دیگری به غیر از بینایی را
تقویت کنند. او به بازدیدکنندگان این امکان را می‌داد تا در فضاهایی همچون
پارک‌، خیابان ‌و رستوران قرار گیرند. با این ایده‌ی جالب او، افراد در
گروه‌های کوچک چند نفره به جهان تاریک قدم می‌گذاشتند و تلاش می‌کردند با
قوه تخیل، دنیای پیرامون خود را کشف کنند.

پس از استقبال گسترده مردم از این نمایشگاه و تکرار آن در شهرها و کشورهای
مختلف‌، آندریاس هاینکه در سال ۲۰۰۵ موزه‌ای با عنوانی مشابه در شهر
فرانکفورت بازگشایی کرد. بیش از ۱۰ سال است که موزه گفت‌وگو Dialog
Museumِ در یکی از خیابان‌های شرق فرانکفورت، روزانه پذیرای تعداد زیادی
بازدیدکننده از سنین مختلف است.

پروژه گفت‌وگو در تاریکی متشکل از ۳ بخش است که هر کدام تجربه متفاوتی از
دنیای پر رمز و راز تاریکی را به افراد ارائه می‌دهند: موزه، کازینو و
رستورانی با نام “طعم تاریکی.

موزه‌ای که در آن هیچ چیزی برای دیدن وجود
ندارد

در این موزه می شنوید، می‌بوئید، می‌چشید و لمس می‌کنید. هرچه چشم‌هایتان
را بیش‌تر باز کنید کمتر می‌بینید. پس بعد از چند دقیقه ترجیح می‌دهید چشم‌ها
را ببندید و به دیگرقوای پنجگانه خود اعتماد کنید. برخلاف آن‌چه که در
زندگی روزمره معمول است‌، دراین موزه این نابینایان هستند که بازدید‌کنندگان
بینا را راهنمایی می‌کنند. در طول مسیر شخص راهنما با صحبت‌های مداوم خود
شما را به فضاهای مختلف هدایت می‌کند. یکی از آن‌ها پسر نابینایی به نام
اندی است. او بیش از ۳ سال است که در این موزه کار می‌کند و از ۱۰ سالگی‌،
بعد از یک عمل جراحی که روی چشم‌هایش صورت گرفته قدرت بینایی خود را از دست
داده است. اندی می‌گوید که عکس‌العمل‌های افراد در تاریکی خیلی جالب است.
مثلا بیش‌تر کسانی‌که به تاریکی قدم می‌گذارند محتاط می‌شوند و به کندی
حرکت می‌کنند. بعضی از آن‌ها مدام سوالاتی مطرح می‌کنند و می‌خواهند مطمئن
شوند که در مسیر درست حرکت می‌کنند.

زودتر از آنچه که فکرش را می‌کنید چشم‌هایتان به تاریکی عادت می‌‌کند. اما
به گفته مسئولان موزه، گاهی هم اتفاق افتاده است که بازدیدکننده‌ای بعد از
مدتی کوتاه حالش بد شده و قادر به ادامه مسیر در تاریکی نبوده و او را از
محیط خارج کرده‌اند. جالب توجه این‌جاست که بچه‌ها راحت تر و سریع‌تر از
بزرگ‌سالان خود را با محیط وفق می‌دهند، چون برای آن‌ها مفاهیمی مثل ترس و
احتیاط کمرنگ‌تر است.

بدون این‌که چشم‌هایتان چیزی ببیند در پارک قدم می‌زنید، روی نیمکتی می‌نشینید‌،
درختان و گیاهان را لمس می‌کنید و بعد از آن از خیابان‌های شلوغ و پر سر
وصدا عبور می‌کنید. در فروشگاه کمی میوه می‌خرید و در انتها به کافی‌شاپ می‌روید
تا یک نوشیدنی که نه رنگش و نه شکلش را می‌بینید، بنوشید.

یک ساعت گذشته و حالا دیگر این سفر کوتاه در دنیای تاریکی تمام شده است. در
همان تاریکی از راهنما خداحافظی می‌کنید و از در خروجی وارد دالان نیمه
تاریک می‌شوید. شاید دیگر هیچ‌وقت چهره اندی یا همکاران او را نبینید اما
صدایشان تا مدت‌ها در ذهنتان می‌ماند.

تجربه تیم و جینی

تیم و جینی، پسر و دختر جوانی که به توصیه یکی از دوستان خود به موزه آمده‌اند،
دقایقی بعد از خارج شدن از موزه در گفت‌وگویی با دویچه وله از تجربیات خود
می‌گویند. آن‌ها آشنایی و لمس دنیای نابینایان را بسیار جالب می‌دانند.
جینی می‌گوید: «وقتی چیزی نمی‌بینی تازه به این فکر می‌افتی که نابینایان
چطور زندگی می‌کنند و چطور هر روز به این طرف و آن طرف می‌روند. در تاریکی
همه چیز عمیق‌تر و تاثیرگذارتر است به خصوص صداها.»

تیم هم با دنیای نابینایان بیش‌تر آشنا شده و می‌داند که چطور می‌شود با به‌کارگیری
و تقویت دیگر ارگان‌های بدن، کمبود چشم‌ها را جبران کرد. هر دوی آن‌ها حالا
احترام بیشتری برای نابینایان قا‌‌‌ئلند.

رستورانی که طعم تاریکی را دو چندان می‌کند

موزه گفت‌وگو رستورانی هم دارد که چند قدم بالاتر در ساختمانی مجزا از موزه
واقع شده‌اند. این محل روزهای خاصی درهفته درهایش را به روی مشتریانی باز
می‌کند که می‌خواهند طعم‌غذاها را در تاریکی تجربه کنند. برنامه طوری تنظیم
شده تا افراد قبل از ورود به رستوران در همان طبقه با یکدیگر بازی کنند و
بدین شکل آمادگی رفتن به رستوران را پیدا کنند. بازی‌هایی که تنها عامل
تعیین‌کننده در آن‌ها ارتباط است. نیازی به قوه بینایی خود ندارید. کافیست
خوب گوش کنید، خوب لمس کنید و با هم گروهی‌هایتان خوب ارتباط برقرارکنید.

در رستوران “طعم تاریکی” هم نابینایان هستند که شما را همراهی می‌کنند.
آن‌ها غذاها را سرو می‌کنند و به شما کمک می‌کنند تا هرچه بیشتر در دنیای
پر رمز و راز نابینایان تجربه کسب کنید.

در این مجموعه جمعا ۳۰ کارمند با محدودیت‌های جسمی مختلف کار می‌کنند.
نابینایان، کم‌بینان‌، ناشنوایان و همچنین کند‌ذهنان هم جزیی از این
کارکنان هستند.


یاقوت